پاسخ ما:

 اين ايده و آرزو كه روزى عالم زير نظر حكومت واحدى قرار بگيرد و در سراسر جهان عدل و داد برقرار شود و هر كسى به حقوق حقّه خود برسد، از دير زمان مورد توجّه دانشمندان بزرگ دنيا بوده و دائماً به آن عنايت خاصّى داشته‏اند.

 »زنو«فيلسوف شهير يونان و مؤسس مكتب رواقيون كه در حدود 350 سال قبل از ميلاد مسيح زندگى مى‏كرده، مطالبى را به صورت تئورى براى اصلاح جهان بشريّت عرضه داشته كه هنوز بإ؛ح‏ح كوشش شخصيّتهاى بزرگ لباس عمل به خود نپوشانده است.

 »زنو«در آن تاريخ كه هنوز ارتباطات افراد دنيا با يكديگر به صورت فعلى در نيامده بود، يعنى توسعه ارتباطى آنان با يكديگر به وسيله راديو و تلويزيون و هواپيما نبود، آرزوى حكومت واحد جهانى را داشته و تئورى خود را چنين بيان مى‏كند:

 »بايد تمام افراد دنيا از قانون واحدى پيروى كنند تا بتوانند سعادت خود را تأمين نمايند « .

 »اسكندر كبير«كه در همان زمان يعنى 330 سال قبل از ميلاد مسيح زندگى مى‏كرده، از همين نظريّه پيروى مى‏كرد و مى‏خواست به وسيله اقتدار خود لااقل براى ايرانيان و يونانيان كه در آن روز از ارزش علمى و اجتماعى فوق العاده‏اى برخوردار بودند، قوانين و حقوق واحدى در نظر بگيرد و آنان را به اين وسيله در رفاه و آسايش قرار دهد.

 »پلوتارك«مورّخ و نويسنده معروف يونانى كه در سالهاى 46 تا 120 ميلادى مى‏زيسته، طرح حكومت واحد جهانى را تعقيب كرده و آن را چنين توصيف نموده است:

 »انسان نبايد عمر خود را در جمهوريهاى متعدّد كه به وسيله ايجاد قوانين مختلف از يكديگر مجزّا شده‏اند، صرف كند « .

 »بلكه مردم بايد خود را از افراد جامعه واحدى دانسته و تابع يك قانون بدانند و چنين تصوّر نمايند كه همگى تشكيل گلّه واحدى را داده كه تحت قانون واحدى در آن چراگاه به چرا مشغول‏اند « .

 »ويكتور هوگو«كه در قرن نوزدهم زندگى مى‏كرده و از دانشمندان و فلاسفه اروپا است، صحبت از جمهورى جهانى به ميان آورده است.

 و خلاصه با مختصر دقّتى در تاريخ و سخنان فلاسفه شرق و غرب روشن مى‏شود كه سير تاريخى اين نظريّه دوش بدوش با دانشمندان و مقتدرين جهان همگام بوده است.

 »ولتر ليمپس«در كتاب »فلسفه اجتماعى«مى‏گويد:

 »عمر طولانى و تجديد حيات مكرّر اين عقيده) كه بايد جهان داراى حكومت واحدى باشد (در اعصار مختلف نشانه بارزى است از اينكه بشر در مواقع مواجه شدن با مسائل سياسى و اجتماعى براى تعيين خط مشى خود و اداره امور سياسى، احتياج به قانون واحدى دارد كه راهنماى او گردد و سعادت او را تأمين كند « .

 بنابر اين همان گونه كه در بالا گفتيم اين خواسته و نظريّه، هميشه در ميان دانشمندان مطرح بوده تا آنكه، پس از انقلاب آمريكا در سال 1772 ميلادى به عنوان فلسفه انقلابى پذيرفته شد و در تمام اين ادوار از صورت فرضيّه و تئورى خارج نشده است و بعد از آن در جنگ جهانى اوّل كه در سال 1914 ميلادى واقع شده بود و ده‏ها ميليون نفر و در جنگ جهانى دوّم بيش از چهل ميليون نفر از افراد بشر كشته شدند و بيشتر از اين رقمها در اين دو جنگ زخمى و بدبخت گرديدند، وقتى دولتها اوضاع را به اين وخامت ديدند متعهّد شدند كه تمام ملل جهان بايد مانند افراد يك خانواده دور هم جمع شوند و در مسائل بين‏المللى با هم شور كنند و همه افراد پيرو قوانين واحدى باشند.

 پنجاه دولت اين نظريه را امضاء كردند و بر سر آن توافق نمودند و در دهم دسامبر 1948 ميلادى مطابق با 9 آذر 1327 هجرى شمسى مجمع عمومى سازمان ملل اعلاميّه جهانى حقوق بشر را تصويب نمود و آن عبارت از سى مادّه قانون بود كه) به عقيده آنها (اين قوانين واحده ضامن امنيّت و صلح جهان بشريّت خواهد بود.

 ولى متأسّفانه تا به امروز حتّى ملل كوچك هم به اين قوانين توجّهى نكرده و خود را در برابر اين سازمان مسئول ندانسته‏اند چنانكه جنگهائى كه در دنياى امروز صورت مى‏گيرد و ملل جهان هيچ گوش به دستور سازمان ملل نمى‏دهند و او ناگزير ساكت است، اين گفته را كاملاً تأييد مى‏نمايند.

 »برتراند راسل«در كتاب »اميدهاى نو«مى‏گويد:

 »در اين فصل با قبول اين فرض بحث كردم كه از وقوع جنگ جهانى سوّم احتراز خواهد شد ولى به وقوع پيوستن اين فرض، محلّ ترديد است. هر روز احتمال اين هست كه نائره جنگ جهانى مشتعل شود، اگر چنين اتّفاق افتد اين جنگ به مراتب موحش‏تر از جنگهاى گذشته خواهد بود. آرزوهائى كه در اين كتاب بيان شد تا مدّتى نامعلوم به تعويق خواهد افتاد ولى به تعويق افتادن آن هميشگى نيست كسانى از ما كه آرزو دارند جهانى را كه بشر مى‏تواند به وجود آورد ببينند نبايد اگر جنگ جهانى سوّم هم روى داد، از اميد و ايمان خود دست بردارند، دنيا به آخر نخواهد رسيد به مرض طولانى دچار خواهد گرديد ولى نخواهد مرد « .

 »وظيفه ما است كه هر قدر هم ظلمت و غم و ماتم بر جهان مستولى شود، اميد خود را زنده نگاهداريم و افكار خود را عليرغم بدبختيهاى حال متوجّه آينده كنيم. آينده‏اى كه شايد بدبختيهاى كنونى به منزله»زه  « در آن باشد. مردم در چيز ياد گرفتن و آموختن، كُند هستند حتّى اگر آنچه را هم كه بايد بياموزند جز راه سعادت و خوشبختى آنها چيزى نباشد « .

 »شايد از تجربه‏اى تلخ‏تر از تجاربى كه تاكنون از سير در طريق بدبختى بدست آورده‏اند بتوانند چيزى بياموزند، ولى اگر به اين كار موفّق شوند و اگر درد و رنج باعث جنون آنها نشود و به عكس عقل سليم به آنها بخشد فقط به اين دليل خواهد بود كه عدّه‏اى از مردم عقل سليم و اميد خود را حفظ كرده‏اند، هر قدر اين قبيل مردم زيادتر باشند، اميد اينكه از اين تجربه حكمت و بصيرت نتيجه شود، زيادتر است و هر يك از ما فرداًفرد مى‏توانند به وسيله استقامت و پايدارى و جرأت و اميد در دوران ظلمت و تاريكى كارى كند كه اين احتمال بيشتر شود « .

 بنابراين ملاحظه فرموديد كه عقيده و آرزو و بلكه انتظار شديد در جهان براى حكومت واحد جهانى در ميان دانشمندان بزرگ جهان هميشه بوده و از روزى كه بشر دانشمند و فيلسوف داشته است، اين خواسته و آرزو در مغز و قلب او بوده است

سؤال هفتم:

  آيا نظريّه ايجاد حكومت جهانى در مغز بشر، زائيده فشارهاى متجاوزين است، يا از طرف اديان براى تأمين سعادت بشر القاء شده است؟!

 پاسخ ما:

 احتمالاً هر دو موضوع در ايجاد اين فكر مؤثّر بوده است.

 زيرا وقتى پيامبران  عليهم‏السلام  نابسامانيهاى جوامع بشرى را مى‏ديدند و از طرفى بر آنها واجب بود كه تمام مردم دنيا را به سعادت دعوت كنند، مسأله حكومت واحد جهانى را القاء مى‏كردند تا مردم زمينه آن را فراهم كنند.

 و بلكه اديان دنيا معتقد بودند كه چون ذات اقدس متعال، بشر را آفريده و از نظر ارزش بالاترين موجودات كره زمين است، پس بايد راهنماى سعادت او باشد و بدون ترديد سعادت بشر بجز با پيروى از حقّ امكان پذير نيست و حقّ و حقيقت هم جز يك چيز و يك راه و يك خط صحيح و مستقيم چيز ديگرى نخواهد بود. پس بر اين اساس احكام واقعى، يك دين صحيح بيشتر نيست، بنابراين بايد گفت: »طرّاح حكومت واحد جهانى در حقيقت پروردگار متعال به وسيله انبياء و اديان جهان بوده است « .

 و حتّى انبياء  عليهم‏السلام  علاوه بر طرح مطلب، برنامه و قوانين آن را هم تنظيم نموده و براى آن در تمام زمانها با توجّه به آنكه زمينه مردمى هنوز پيدا نكرده، مجرى مقتدرى هم قرار داده‏اند.

 در كتاب »زند  «(كتاب مذهبى زردشتيان (نوشته شده است:

 »لشكر اهريمنان با ايزدان از روى خاكدان محاربه و كشمكش دارند و غالباً پيروزى با اهريمنان باشد امّا نه به طورى كه بتوانند ايزدان را محو و منقرض سازند چه در هنگام تنگى از جانب »اهورا مزدا«كه خداى آسمان است با يزدان كمك مى‏شود و اهريمنان را منقرض مى‏سازند و تمام اقتدار اهريمنان در زمين است و در آسمان راه ندارند و بعد از پيروزى ايزدان و برانداختن تبار اهريمنان عالم كيهان به سعادت اصلى خود رسيده، بنى آدم بر تخت نيك بختى خواهد نشست « .

 در كتب مقدّس بخصوص كتاب »تورات«و »انجيل « بشارتهاى زيادى درباره ظهور مصلح كلّ وجود دارد كه نقل آن ممكن است موجب ملال خوانندگان گردد.

 امّا دين مقدّس اسلام به وسيله آيات و احاديث زيادى به اين مطلب اشاره كرده و يكى از بزرگترين برنامه‏هاى خود را عملى نمودن اين خواسته دينى دانسته است.

 او معتقد است كه آن را بدست مقتدرترين فرزندان پيامبر اسلام صلى‏اللّه‏عليه‏وآله حضرت مهدى  عليه‏السلام  انجام خواهد داد.

 بنابراين مذاهب بزرگ جهان، يهوديّت و مسيحيّت و زردشتيّت و اسلام، بلكه كليّه مدّعيان نبوّت علاوه بر آنكه اين نظريّه را تأييد نموده‏اند، دائماً پيروان آنها به انتظار روز صلح و حكومت واحد جهانى بسر مى‏برند.[1]

 


 

[1]  - ما در كتاب »مصلح آخر الزّمان«نظريه اديان بزرگ جهان را در اين باره ذكركرده‏ايم.

سؤال هشتم:

  آيا مداركى بر اين ادّعا كه طرّاح حكومت واحد جهانى پروردگار متعال به وسيله انبياء عليهم‏السلام  بوده است، داريد؟!

 پاسخ ما:

 چون در جاى خود ثابت است كه از انبياء گذشته قبل از پيامبر اسلام صلى‏اللّه‏عليه‏وآله كتاب و يا مطلبى كه بتوان صددرصد آن را به پيغمبران نسبت داد، وجود ندارد لذا ابتداء مدارك دين مقدّس اسلام را كه لااقل قرآنش) كتاب آسمانى آن ( بدون ترديد و صددرصد از دو لب خاتم الانبياء صلى‏اللّه‏عليه‏وآله صادر شده، مى‏آوريم و سپس آنچه را كه اديان ديگر در كتابهائى كه به اسم آنها باقى مانده، اشاره مى‏كنيم.

 سرگذشت خلقت آدم

 اسلام معتقد است كه از ابتداء خلقت حضرت آدم، خداى تعالى هدفى جز حكومت واحد جهانى نداشته و لذا وقتى خدا مى‏خواهد حضرت آدم را خلق كند ملائكه را در جريان مى‏گذارد و در قرآن از قول آنها مى‏گويد: »آيا مى‏خواهى در روى زمين كسى را كه فساد و خونريزى مى‏كند قرار دهى « .

 پروردگار متعال فرمود: »من مى‏دانم آنچه را كه شما نمى‏دانيد « و سپس به حضرت آدم همه اسمها را تعليم مى‏دهد و در معرض ديد ملائكه قرارش مى‏دهد و مى‏فرمايد: »اگر راست مى‏گوئيد از اسم اين گروه به من خبر دهيد « .

 ملائكه گفتند: »ما جز آنچه را كه تو به ما تعليم داده‏اى، چيزى نمى‏دانيم « .

 خدا به آدم فرمود: »تو اى آدم اسماء آنها را به ملائكه خبر ده « . وقتى آدم اسماء آنها را به ملائكه گفت؛ خدا فرمود: »من به شما نگفتم كه پنهانيهاى آسمان و زمين را مى‏دانم و مى‏دانم آنچه را كه شما پنهان مى‏كنيد و آنچه را كه ظاهر مى‏نمائيد « .

 براى توضيح و اثبات مطلب فوق ناگزيريم به نكاتى كه در ظاهر آيه شريفه وجود دارد اشاره كنيم:

 اوّل: ملائكه مثل آنكه سابقه انسان را داشته‏اند كه خونريزى و فساد مى‏كند.

 چنانكه روايات فراوانى هم اين معنى را تأييد مى‏كند يعنى ملائكه مى‏دانستند كه در دورانهاى قبل انسانها اين چنين بوده‏اند.

 دوّم: از ظاهر آيه استفاده مى‏شود كه خداى تعالى اسماء جمعى از ذوى العقول را به حضرت آدم تعليم داده است، زيرا از ظاهر كلمه»هؤلاء«اين معنى استفاده مى‏شود و در روايات هم آمده است كه خداى تعالى اسامى پيشوايان اسلام را به او تعليم داده بود.

 سوّم: منظور از اسماء در اين آيات معناى لغوى او است يعنى»نشانه  « و آن چيزى كه بتواند صاحب اسم را كاملاً مشخّص و معرّفى نمايد.

 و طبيعى است كه وقتى خدا اسامى جمعى را به حضرت آدم آن هم با آن تشريفات كه) ملائكه نمى‏دانند و حضرت آدم مى‏داند و به خاطر آن مسجود ملائكه واقع مى‏شود... (تعليم مى‏دهد تنها اسم »محمّد«و »على«و »فاطمه«و »حسن و»« حسين«و سائر ائمّه  عليهم‏السلام  نبوده، بلكه حتّى شرح حالات آنها نيز بوده است كه اين مطلب را جمله آخر آيه تأييد مى‏كند كه مى‏فرمايد: »من به شما نگفتم كه داناى به غيب آسمانها و زمينم؟! ... « .[1]

چهارم: ما در كتابهاى »پاسخ ما«اثبات كرده‏ايم كه هر كجا غيب به خدا نسبت داده مى‏شود مربوط به آن چيزى است كه هنوز خدا خلق نكرده زيرا اگر مى‏گويند خدا عالم به غيب و شهادت است منظور از شهادت همه چيزهائى است كه خلق شده است، زيرا چيزى ممكن نيست وجود داشته باشد و براى پروردگار وجودش پنهان باشد. ولى چيزى كه هنوز خلق نشده كاملاً روشن است كه وجودش پنهان است و خدا به آن عالم است.

 بنابراين از كلمه »اَلَمْ اَقُلْ لَكُمْ اِنّى اَعْلَمُ غَيْبَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ « [2] استفاده مى‏شود كه خداى تعالى از آنچه غيب است به حضرت آدم تعليم داده يعنى وقايع مهم آينده كه مربوط به عدم فساد و خونريزى كلّى جهانى است.

 پنجم: اعتراض ملائكه به خلقت انسان به خاطر فساد و خونريزى جزئى و كشتن فردى، فرد ديگرى را نبوده، بلكه فساد كلّى مانند دورانهاى قبل كه ناگهان با يك جنگ جهانى تمام افراد بشر از روى كره زمين برداشته مى‏شدند بوده زيرا طبق روايات آنچه مورد نظر ملائكه بوده، همين فساد عمومى بوده است.

 ششم: از لحن كلام حضرت حقّ پيدا است كه با تعليم اسماء آن جمع به حضرت آدم و بيان آن براى ملائكه رفع اعتراض ملائكه شده است.

 يعنى وقتى آنها مى‏گويند: آيا باز مى‏خواهى روى زمين چيزى را خلق كنى كه فساد و خونريزى كند، لازمه‏اش اين است كه خدا به آنها بفهماند كه فساد و خونريزى در اين دور نخواهد بود، بلكه منتهى به عدل و داد تا روز قيامت مى‏گردد و يا بايد بگويد كه فساد و خونريزى چيز خوبى است كه يقيناً دوّمى را در آيات زيادى از قرآن براى بشر عملى زشت دانسته، پس همان اوّلى ثابت خواهد بود.

 بنابراين خلاصه تفسير آيات چنين است:

 خداى تعالى وقتى آدم را خلق كرد در معرض ديد ملائكه قرارش داد، آنها طبق آنچه از اخلاق بشر، كه در اثر جاه‏طلبى خونريزى و فساد مى‏كند خبر داشتند، عرض كردند: خدايا باز مى‏خواهى موجودى را در روى زمين خلق كنى كه فساد و خونريزى كند؟

 خدا فرمود: من چيزى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.

 سپس خدا به حضرت آدم اسمها را تعليم داد. يعنى شرح حالات پيشوايان اسلام و بالاخص حضرت بقيّةاللّه ارواحنا فداه را و آنكه او نمى‏گذارد دنيا و زندگى آن فاسد شود و خون همه مردم به وسيله ديوانگى چند ابر قدرت ريخته شود و بلكه دنيا را پر از عدل و داد مى‏كند و تا قيامت مردم دنيا در رفاه و آسايش زندگى خواهند كرد را به او تعليم داد، سپس او و علم او را در معرض ديد ملائكه قرار داد و فرمود:

 شما اين شخصيّتها را براى من معرّفى كنيد آنها در شناخت پيشوايان اسلام و بخصوص اعمالى را كه در آينده مى‏خواهند انجام دهند كه از علوم غيب خدا است اظهار عجز كردند و گفتند: جز آنچه تو به ما تعليم داده‏اى، چيزى نمى‏دانيم.

 خدا به حضرت آدم فرمود: تعليم بده شناخت و شرح حال آنها را براى ملائكه.

 وقتى حضرت آدم شرح حال و اسماء آنها را تعليم داد و آنها دانستند كه اين دور از خلقت بشر مانند گذشته نيست، يعنى علاوه بر آنكه منتهى به فساد و خونريزى نمى‏شود، بلكه دنيا پر از عدل و داد هم خواهد شد، اعتراض خود را پس گرفتند و متوجّه شدند كه بى‏جهت اعتراض كرده‏اند.

 بنابراين خداى تعالى از روز نخست كه حضرت آدم را خلق كرده هدفش حكومت واحد جهانى بوده و نمى‏خواسته كه مردم در جمهوريهاى مختلف دائماً با يكديگر جنگ كنند. و يا روى زمين ابرقدرتها فساد نمايند.

 ولى زمينه‏اش يعنى رشد فكرى براى قبول اين حكومت در مردم به وجود نيامده و تمام انبياء و اولياء كه آمده‏اند مقدّمه حكومت واحد جهانى بوده است. يعنى براى اين بوده كه رشد فكرى به مردم ببخشند تا آنها آماده حكومت واحد جهانى گردند.

 در قرآن مجيد خداى تعالى به پيامبر اكرم صلى‏اللّه‏عليه‏وآله در سه مورد وعده فرموده كه دينش را بر تمام اديان غلبه دهد اگر چه مشركان نخواهند.[3]

اين همان معنى حكومت واحد جهانى است كه خدا به پيامبر اكرم صلى‏اللّه‏عليه‏وآله وعده داده است.

 زيرا وقتى تمام دنيا يك دين و يك آئين را بپذيرند، ديگر اختلاف و عدم هماهنگى وجود ندارد و فقط قرآن به عنوان قانون اساسى و رهبر اسلام به عنوان فرمانده كلّ قوا در دنيا پذيرفته مى‏شود.

 در روايات اسلامى اين موضوع كه وجود حضرت مهدى عليه‏السلام آخرين وصىّ حضرت پيغمبر اسلام صلى‏اللّه‏عليه‏وآله است و اينكه مى‏آيد و جهان را مى‏گيرد و دنيا را پر از عدل و داد مى‏كند، به قدرى تواتر دارد كه آن را علماء از ضروريّات اسلام دانسته و منكرش را كافر مى‏دانند.

 امّا در اديان ديگر جهان

 در اديان ديگر جهان با آنكه كتابهايشان تحريف شده؛ ولى در عين حال آرزو و طرح حكومت واحد جهانى ديده مى‏شود.

 »شاكمونى«كه به عقيده هنديها پيغمبر و صاحب كتاب آسمانى است، در كتابش به پيروانش چنين نويد مى‏دهد:

 »پادشاهى و دولت دنيا به فرزند سيّد خلائق دو جهان »كشن«بزرگوار تمام شود و او كسى باشد كه بر كوههاى مشرق و مغرب دنيا حكم براند و فرمان كند و بر ابرها سوار شود و فرشتگان كاركنان او باشند و جنّ و انس در خدمت او شوند و از سودان كه زير خطّ استوا است تا عرض تسعين كه زير قطب شمالى است و ماوراء بحار را صاحب شود « .

 »و دين خدا يك دين شود و دين خدا زنده گردد و نام او ايستاده »قائم « باشد و خداشناس باشد « .

 »جاماسب«برادر »گشتاسب بن سهراب«كه در حدود 4996 سال بعد از هبوط آدم مى‏زيسته و از شاگردان زردشت است و به عقيده جمعى پيامبر بوده، در كتاب »جاماسب‏نامه « مى‏گويد:

 »مردى بيرون آيد از زمينِ »تازيان « از فرزندان هاشم، مردى بزرگ سر و بزرگ تن و بزرگ ساق و بر دين جدّ خويش بوده با سپاه بسيار روى به ايران نهد و آبادى كند و زمين را پر از داد كند « .

 


 

[1]  - »وَ اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الْاَرْضِ خَليفَةً قالُوا اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّمآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ اِنّى اَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ × وَ عَلَّمَ ادَمَ الْاَسْمآءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ اَنْبِئُونى بِاَسْمآءِ هؤُلاءِ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ × قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا اِلاَّ ما عَلَّمْتَنا اِنَّكَ اَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ × قالَ يا ادَمُ اَنْبِئْهُمْ بِاَسْمآئِهِمْ فَلَمَّا اَنْبَأَهُمْ بِاَسْمآئِهِمْ قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَكُمْ اِنّى اَعْلَمُ غَيْبَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ وَ اَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ « . سوره بقره، آيه 30 - 33.

[2]  - سوره بقره، آيه 33.

[3]  - »لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّه وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ « . سوره توبه آيه 33 وسوره صف آيه 9.

سؤال نهم:

  شرائط مصلح غيبى و آن كسى كه بتواند جهان را تحت نفوذ حكومت خود قرار دهد، چيست؟!

 پاسخ ما:

 شرائط مصلح جهانى سه چيز است:

 اوّل: آنكه بايد او دانا به كليّه قوانين و احكامى كه مورد نياز افراد بشر است، باشد.

 دوّم: بايد از قدرت فوق العاده‏اى برخوردار باشد.

 سوّم: منجى عالم بشريّت بايد به هيچ وجه خودخواه، رياست‏طلب و خطاكار نباشد. زيرا براى يك چنين حكومتى افراد معمولى و قدرتهاى ظاهرى كافى نخواهند بود.) شرح و توضيح اين سه موضوع در پاسخ سؤالات بعدى خواهد آمد ( .

سؤال دهم:

  چرا بايد منجى جهان بشريّت به كليّه علوم و قوانين مدنى و مصالح عالم بشرى آگاه باشد؟!

 پاسخ ما:

 دو قسمت از علم است كه براى مصلح جهان از نظر عقل بسيار ضرورى و لازم است:

 يك - علم به كليّه مواد قانون اصلاحى و سياسى كه مورد نياز افراد بشر خواهد بود.

 دو - اطّلاع كافى از احوال و خصوصيّات كليّه افراد بشر كه نگذارد حتّى به ضعيف‏ترين مردم در دورترين نقاط كوچك‏ترين ظلمى بشود.

 شكّى نيست كه اگر اين دو دانش در وجود مصلح جهانى يافت نشود، نمى‏تواند دنيا را به طرف عدل و داد سوق دهد و بيدادگرى را به طور كلّى از جهان بر چيند.

 پرواضح است كه يك بشر عادى به هيچ وجه نمى‏تواند چنين علم و دانشى را با فعّاليّت خود كسب كند و بلكه در افراد بشر به ندرت عقل كامل و سليم ديده مى‏شود، چنانكه »برتراند راسل«در جواب سؤال 216) چه علّت دارد كه بسيارى از مردم كه كاملاً از عقل سليم برخوردارند ظاهراً به نظر مى‏رسد اين اندازه گرفتار تعصّب‏اند؟! (چنين جواب مى‏دهد:

 »موضوع برخوردارى از عقل سليم يك مسأله نسبى است، صاحبان فكر سالم خيلى كمياب‏اند هر كسى از نظر عقلى زوايائى دارد كه مورد جنون او است « .

 ولى معتقدين به اديان جهان مى‏گويند: خداى بزرگ اين قدرت را دارد كه افرادى را از جنس بشر به وجود آورد كه حتّى از نيّات و افكار اظهار نشده مردم هم مطّلع باشد.

 و اسلام اين فرد را به عنوان حضرت مهدى  عليه‏السلام معرّفى كرده و در آيات زيادى از قرآن احاطه علمى او را بر همه چيز معرّفى فرموده است كه انشاءاللّه شرح داده مى‏شود.

منبع كتاب مصلح غيبي علامه ابطحي