علت عقب ماندگي ما چيست ؟

  سلام دوستان به نظر شما علت بدبختي هاي معنوي و عقب افتادگي هاي دنيايي
ما چيست؟علت غيبت 1100وچند ساله آقا وسرورمان چيست ؟
بهتر است جواب اين سوال وعلاجش را از كسي بگيريم وبدست آوريم كه خود گوي سبقت را گرفت والحق
زيبا زندگي كرد و رفت ورفت تا شايسته تكريم آقايش شد واز اوليا ايشان بود پس ادامه مطلب را هم
بخوانيد زيرا ايشان علاجش را هم فرموده اند
مرحوم آيت الله سيد محمد شيرازي در كتاب اسلام همان اسلام است مينويسند:

از آن‏جا كه حكم و يا احكامي از اسلام ترك شود به مثابة ترك همة اسلام, به عنوان يك مجموعة كامل است, لذا خداوند متعال كساني را كه به قسمتي از اسلام همچون: نماز و روزه عمل مي‏كنند, و بخشي از آن را مانند: برادري ايماني, يگانگيِ امتِ اسلامي, آزادي‏هاي اسلامي در زراعت, تجارت, كار, آباداني, سفر و مانند آن را فرو گذارند به زبوني و خواري در دنيا و به رنج و شكنجه در آخرت وعده داده است, چنانچه در آيه شريفه مي‏فرمايد:

 ] أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم إلّا خزي في الحياة الدنيا, و يوم القيامة يردّون الي اشدّ العذاب, و ما الله بغافل عمّا تعملون, اولئك الذين اشترو الحياة الدنيا بالآخرة فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون[1.

          اين از آن جهت است كه, زندگي دنيايي به بهاي از كف دادن زندگي جاويدان  حاصل شود, به يقين اين نوع زندگي؛ زندگي خوش و آسوده‏اي نخواهد بود, بجز بدبختي و زيان چيز ديگري نيست.  خداوند متعال مي‏فرمايد: [ فما ربحت تجارتهم]2. و نيز مي‏فرمايد: [متاع في الـدنيا ثـم الينـا مرجعهم ثـم نـذيقهم العـذاب الشـديد]1 همچنين مي‏فرمايد: [ ... فان لـه معيشةً ضنكاً]2. «ضَنك» در لغت به معناي «تنگي» است. وخداوند متعال به حق, زندگي چنين افرادي را سراسر تنگي معرفي نموده است, لذا امروزه شاهد آن هستيم كه مسلمانان در عين برخورداري از انواع ثروت‏هاي طبيعي, مواد معدني, نيروي كار و انديشه‏هاي پويا, در زندگي, چنان گرفتارند كه به خاطر نبود يا كمي درآمد از گرسنگي و سوءِ تغذيه رنج مي‏برند. بر اثر بحران مسكن با سرما و گرما مواجه شده‏اند و به علت عدم امنيت و سلطة دشمنان و معاندان ترس و تلخي آوارگي را مي‏چشند. و اين پيامد پاي بند نبودن مسلمانان به اسلام و يا صرفاً عمل كردن به برخي از احكام شريعت و فروگذاشتن برخي ديگر است.

اما علاج آن چيست ؟           بقيه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

ملاقات با امام زمان عج

اسماعيل بن عيسى بن حسن هرقلى 
عالم فاضل ، على بن عيسى اربلى در (كشف الغمه ) مى فرمايد: خبر داد مرا جماعتى از ثقات برادران من كه در بلاد حلّه شخصى بود كه او را اسمعيل بن عيسى بن حسن هرقلى مى گفتند؛ از اهل قريه اى بود كه او را هرقل مى گويند. وفات كرد در زمان من و من او را نديدم . حكايت كرد از براى من ، پسر او، شمس الدين ، گفت : حكايت كرد از براى من پدرم كه :
بيرون آمد در وقت جوانى از ران چپ او چيزى كه آن را توثه مى گويند، به مقدار قبضه آدمى و در هر فصل بهار مى تركيد و از آن خون و چرك مى رفت . اين الم ، او را از همه شغلى ، باز مى داشت . به حلّه آمد و به خدمت رضى الدين على بن طاووس رفت و از اين كوفت ، شكوه نمود.
سيّد، جرّاحان حلّه را حاضر نمود، آن را ديدند و همه گفتند: (اين توثه بر بالاى رگ اكحل برآمده است و علاج آن نيست الاّ به بريدن و اگر اين را ببريم شايد رگ اكحل بريده شود و آن رگ هرگاه بريده شد، اسماعيل زنده نمى ماند و در اين بريدن چون خطر عظيم است ، مرتكب آن نمى شويم .)
سيّد به اسماعيل گفت : (من به بغداد مى روم . باش تا تو را همراه ببرم و به اطبّاء و جرّاحان بغداد بنمايم . شايد وقوف ايشان بيشتر باشد و علاجى توانند كرد.)
به بغداد آمد و اطبّا را طلبيد. آنان نيز جميعا همان تشخيص كردند و همان عذر گفتند و اسماعيل دلگير شد. سيّد مذكور به او گفت : (حق تعالى نماز تو را با وجود اين نجاست كه به آن آلوده اى ، قبول مى كند و صبر كردن در اين الم بى اجرى نيست .)
اسماعيل گفت : (پس چون چنين است به زيارت سامره مى روم و استغاثه به ائمه هُدى مى برم .) و متوجّه سامره شد.
صاحب (كشف الغمه ) مى گويد: از پسرش شنيدم كه مى گفت : از پدرم شنيدم كه گفت : چون به آن مشهد منوّر رسيدم و زيارت امامين همامين ، امام على نقى و امام حسن عسكرى عليهما السلام كردم و به سردابه رفتم و شب در آنجا به حق تعالى بسيار ناليدم و به صاحب الامر استغاثه بردم و صبح به طرف دجله رفتم و جامه ام را شستم و غسل زيارت كردم و ابريقى كه داشتم ، پرآب كردم و متوجه مشهد شدم كه يك بار ديگر زيارت كنم .
به قلعه نارسيده ، چهار سوار ديدم كه مى آيند و چون در حوالى مشهد جمعى از شرفاء خانه داشتند، گمان كردم كه مگر از ايشان باشند. چون به من رسيدند، ديدم كه دو جوان شمشير بسته اند، يكى از ايشان خطش دميده بود و يكى ، پيرى بود پاكيزه وضع كه نيزه در دست داشت و ديگرى شمشيرى حمايل كرده و فرجى بر بالاى آن پوشيده و تحت الحنك بسته و نيزه به دست گرفته ؛ پس آن پير در دست راست قرار گرفت و بُن نيزه را بر زمين گذاشت و آن دو جوان در طرف چپ ايستادند و صاحب فرجى در ميان راه مانده ، بر من سلام كردند و جواب سلام دادم .
فرجى پوش گفت : (فردا روانه مى شوى ؟)
بقيه ادامه مطلب

ادامه نوشته

خاطره شيرين ملاقات با آية الله العظمى شيرازى


بقلم: حجة الاسلام والمسلمين براتعلى خدائى شمس آبادى

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمدللَّه والصلاة على محمد صلى الله عليه وآله وسلم وآله، صلاة دائمة نامية

زيارت كعبه دل
پس از ساليان محروميت و ممنوعيت، در سال 1347 ش. مصمم شدم در كنار جناب آقاى شيخ محمد على راثى اردبيلى به عتبات عاليات مشرف شويم.

 سفر خود را آغاز كرديم و با پشت سر گذاردن مشكلات به كاظمين رسيديم و پس از عتبه بوسى و اظهار ارادت و سيلاب اشك بر آن غريب بغداد به دليل نزديك بودن ايام عرفه از طريق حله عازم كربلا شديم و در مدرسه حضرت آية اللَّه العظمى بروجردى قدس سره دو حجره گرفتيم.

 در آن جا جناب مستطاب آقاى شيخ محمد تقى بهلول را ديديم. او بعد از حدود چهل سال گمنامى و آوارگى اينك در آن جا بود. حكومت وقت او را از عوامل مخرب بيگانگان مى خواند. ايشان در منزل ما ملاقات ها و مصاحبه هايى داشت و پذيرايى از علمايى كه از نجف براى زيارت امام حسين عليه السلام
در ايام عرفه به كربلا مى آمدند و بر ما وارد مى شدند با ما بود.

مقدمه ديدار
در آن ايامى كه در كربلا بودم در اكثر مغازه هاى بين الحرمين و اطراف حرم، از آن جمله در مغازه كفاشى كه در باب القبله قرار داشت و جوانى نورانى در آن مشغول به كار بود عكس جوانى آية اللَّه العظمى شيرازى را مى ديدم.

 آن جوان عكس آن مرحوم را در قاب بزرگ ميناكارى شده قرار داده، آن را در معرض ديد همگان نصب كرده بود. اين امر براى من شگفت انگيز بود، چرا كه شهر كربلا از جهت رجال علمى تحت الشعاع مراجع و زعماى نجف اشرف قرار داشت، اما با وجود آن همه مراجع هيچ عكس و تمثالى از آنان به چشم نمى خورد و اين نشان از محبوبيت زايدالوصف آية اللَّه العظمى شيرازى حكايت داشت.
لذا براى فرونشاندن حس كنجكاوى خود به بهانه مشترى بودن وارد مغازه شدم و سلام كردم. او دريافت كه من از روحانيون حوزه هاى علميه عراق نيستم مع الوصف با محبت كامل با ما برخورد كرد و با صحبت هاى دل نشين از من استقبال نمود. در اين فرصت از او خواستم تا درباره صاحب عكس اطلاعاتى بدهد و آن جوان كه از محبت و ارادت به صاحب عكس آكنده بود، اطلاعاتى درباره آن بزرگوار به من داد.
گفتم: برادر عزيز، من احساس مى كنم حضرت عالى با آية اللَّه شيرازى ارتباط نزديكى دارى. آيا مى توانى زمينه ملاقات ما را با معظم له فراهم نمايى تا مستوجب اجر و ثواب شوى؟
گفت: بلى همين امروز وظيفه ام را انجام مى دهم. به من گفت: چند دقيقه بنشين تا من برگردم. مرا در دكان تنها گذاشت و رفت و خيلى سريع برگشت و گفت: حضرت آية اللَّه العظمى شيرازى آدرس شما را خواسته تا به ديدن شما بيايند.
گفتم: ما چنين شايستگى نداريم و نيز نمى توانيم در خور شأن ايشان امكان پذيرايى را فراهم كنيم، لذا ما به ديدن آية اللَّه شيرازى مى رويم. به من گفت: يك ساعت به غروب تشريف بياوريد تا با شما به ملاقات آقا برويم. من از اين كلام خوشحال شدم و با آن كه حضرت آقا را نديده بودم، ولى مى ديدم ارادت به حضرت آقا در دل اهالى كربلا موج مى زند.

اولين ديدار
براى ملاقات و تشرف به حضورش چشم به عقربه ساعت داشتم و آن روز براى تقويت روحى و معنوى پس از غسل زيارت به حرم امام حسين عليه السلام مشرف شديم پس از زيارت و خواندن دعاى علقمه و زيارت جامعه، خود را سر وعده به مغازه آن جوان رساندم.

 او لباس كار خود را عوض كرده و لباس نو پوشيده و خود را معطر كرده بود و مقدارى عطر به ما داد و با آداب خاص خود را براى ملاقات با حضرت آقا آماده ساخت. ما هنوز آية اللَّه شيرازى را نديده بوديم، ولى هيبت معنوى ايشان ما را گرفته بود، لذا در بى قرارى بر سر مى برديم.
زمانى كه به حضور ايشان رسيديم در نگاه اول او را برخوردار از ويژگى هاى روحى و معنوى ديدم و بى اختيار خود را در برابر ايشان خاضع يافتيم، اما ايشان آن چنان انس و الفت نشان داد كه گويا سال هاى سال است كه با ما دوستى دارد. او روش امامان عليهم السلام را در پيش گرفته، به سفارش هاى آنان پاى بند و بسيار خوش مجلس و شيرين سخن و داراى قلبى رئوف و احساسى لطيف و روحانى بود. او گوهر فضيلت و اخلاق را يكجا داشت و اكثر سخنان علمى و اخلاقى او ابتكارى بود. ملاقات با ايشان براى ما نعمتى غيرمنتظره و توفيقى ناخواسته بود، زيرا ميدان سياحت علمى آن فرزانه مرد از هر زاويه و بُعد پسنديده و قابل ستايش و سياحت فكرى اش در تمام ابعاد بسيار وسيع و گسترده بود.
در مدت ده روز اقامت مان در كربلا ديدارهاى مفصلى با او داشتيم، سبب اصل اين شيفتگى تواضع و صميميت معظم له بود، چه اين كه در وجودش ذره اى كبر و خودخواهى نبود و كمال بردبارى و شكيبايى و گشاده رويى و نگاه هاى محبت آميز، او را محبوب القلوب ساخته بود.

نادره زمان
آية اللَّه العظمى شيرازى قدس سره از نوادر روزگار به حساب مى آمد. صحبت هاى او تا عمق جان هر انسانى نفوذ مى كرد و براى همين جاذبه، شيفتگان او لحظه اى نمى توانستند از او دل برگيرند و موقع خداحافظى براى آنان سخت ترين لحظات بود.
اگر از صحبت هاى علمى و يا از تحليل مسائل سياسى فراغت مى يافت و در موضع وعظ و ارشاد قرار مى گرفت سخنانش بر دل هاى شنوندگان اثر بسيار عميقى مى گذاشت. در مراسم سوگوارى ائمه اطهار عليهم السلام چشم هاى اشك آلود او و حالت روحى ايشان هر بيننده اى را تحت تأثير قرار مى داد.
بدون گزاف و پريشان گويى ايشان از نوادر زمان خود بود و آن چنان بود كه كمال و جمال در وجودش فراهم آمده بود و بدان جهت در نخستين ديدارش هر انسانى را مجذوب مى ساخت و همان روحيه طلبگى و مناعت طبع و بى ميلى به دنيا و سخاوت و مساعدت مردم در تمام حالاتش موج مى زد و به تمام معنى مردمى بود و با مردم مى جوشيد و نيكوكار و خطاكار در كنارش احساس شخصيت مى كردند. خدمت به مردم و حسن خلق، توصيه دايمى ايشان بود و اين دو صفت را از اهم عبادات مى دانست.

 به نيازمندان شخصيت مى داد و با نوازش به آنان مى فرمود: امرى داريد؟. او اين ويژگى را از جدش امام چهارم على بن الحسين عليه السلام به ارث برده بود كه به نيازمندان مى فرمود: مرحبا بمن يحمل زادي الى معادي؛ خوش آمدى اى كه ره توشه ام را براى قيام بر دوش مى كشى.
و نيازمند سرخوش و شادمان بازمى گشت. حضرت آية اللَّه العظمى آقاى سيد محمد شيرازى قدس سره در رفتارشان با مستمندان اين سيره سنيّه حضرات معصومين عليهم السلام را احيا فرمود.

تحليل گر دقيق مسائل سياسى
در همان سفرى كه به كربلا داشتيم، ايشان در اجتماعات يا دوبه دو، وقايع پانزدهم خرداد و قيام نهضت خونين مدرسه فيضيه را مطرح مى كرد. از حسن تصادف در ملاقات با آية اللَّه العظمى شيرازى و بدون اين كه سؤال كنيم به مناسبتى آن مرحوم همه مسائل روز را به طور عميق و ريشه دار و گسترده طرح و تحليل فرمود و مسائل بحرانى را از قرن گذشته آغاز نمود و دامنه مسأله را از ايران و عراق فراتر برده و دروازه هاى شرق و غرب و خاورميانه را گشود.
ايشان در درك مضامين و ظرايف و دقايق مسائل جهانى مانند كسى بود كه سردى و گرمى جهان را ديده و تلخى و مرارت زمان را چشيده و رخدادهاى سياسى و اجتماعى جهان را با تمام وجود لمس كرده است. او با سخنانى پربار همگان را از خرمن دانش خود بهره مند مى كرد و انديشه و رفتار منحط و منحرف را دگرگون مى ساخت.

اهتمام به وحدت مسلمين
بالاترين اهتمام و دغدغه آن مرجع بزرگ، وحدت و همبستگى پيروان مذاهب اسلامى بود. از اين رو با مطالعه اوضاع و احوال دنيا دسيسه هاى استعمار را به خوبى دريافته بود و مى دانست كه خطر مستمر و روز افزون صهيونيزم و حاميانش همواره كيان اسلام، مسلمانان و كشورهاى اسلامى را تهديد مى كند، لذا ضرورى مى دانست كه مذاهب مختلف اسلامى همفكر و هم عقيده شوند و رشته اخوت و مودت و اتحاد را محكم و استوار نمايند تا در برابر امپرياليزم و صهيونيزم كه چنگ و دندان در بدنه سرزمين هاى اسلامى فروبرده اند و برآنند تا اسلام و تعليمات رهائى بخش آن را از ميان بردارند، بايستند.
آرى، آن فقيه در تمام ابعاد علمى، تاريخى، سياسى و فقهى چهره درخشان و آشنا در جهان اسلام و از شخصيت هاى بلند آوازه دنياى سياست و علم و ادب به شمار مى رفت.

از ويژگى هايش اين بود كه بيشتر وقت ها طرف مخاطبش طلاب جوان بودند. ازدواج، از وصاياى موكد ايشان به جوانان بود و آن چنان آن ها را بر اين امر مهم ترغيب مى فرمود كه از همان ساعت با فكر ازدواج محضرش را ترك مى كردند و در اسرع وقت رهنمود حضرتش را عملى مى كردند. اخلاق، تقوا، خدمت به مردم و تقويت قلم و قدرت بيان ديگر سفارش هاى آن عارف فرزانه بود.
در يكى از ملاقات هاى با بركت و با صفا، معظم له مرا در خور آن دانست كه در چند زمينه مطلب بنويسم و من با اشتياق و خرسندى پذيرفتم. با آن كه فرصت كم بود، اما رؤس مطالب ارزنده اش را در چندين صفحه نوشتم، ولى - متأسفانه - پس از مراجعت از سفر عراق روزى مأموران ساواك پس از يورش به منزل ما همه آن مطالب نفيس و نيز خاطرات سفر كربلا را با خود بردند.
در هر حال بحث درباره شخصيت همچو بزرگ مردى مجال بيشترى مى خواهد، زيرا دانش وسيع و اطلاعات گسترده و اخلاق و تلاش پى گير و خالصانه او در پهنه دانش و دفاع از اسلام و روشن ساختن آموزه هاى شرع اقدس و برملا كردن شبهات و دروغ پردازى هاى دشمنان ديرين آيين پاك آسمانى كه براى از بين بردن ملت اسلامى كمين كرده اند را نمى توان در چند جمله بازگفت. همچنان كه معظم له در مطالب فقهى و در تبيين پيچيدگى هاى مباحث اصولى و غيره محدود نبود. آن فقيه محقق آمادگى كامل داشت تا همه هستى و هر آنچه كه برايش عزيز و ارجمند بود اعم از عمر و مال و مسكن و فرزند و برادر همه را در راه اسلام فدا كند.
در سير و سلوك، رخدادهاى جهان و تجزيه و تحليل نقاط قوت و ضعف با هر دانشور و پژوهشگر گفت و شنود برقرار مى كرد و در پژوهش و تحقيق كم نظير بود.

او تاريخ بزرگان سلف را مطالعه و رويدادهاى زمان آنان، مسائل ويژه عصر و حضورشان در حوادث و جهت گيرى شان نسبت به امور جارى زمان شان را بررسى كرده بود و تمام آنچه را تجربه كرده بودند، برگرفته بود، چنان كه گويى از زمره افرادى بود كه آن ها را از نزديك مى شناخت و ساليان دراز با آن ها حشر و نشر و مراوده داشت.
او در ديدار خود با عالمان، تاريخ دانان و دانشوران يا مطالعه آثار آنان سخت پرحوصله بود و نكته اى از گفتار يا نوشتار آنان را از نظر دور نمى كرد.
مرحوم آية اللَّه العظمى شيرازى با هيچ يك از اهل دانش به مجامله و گزافه گويى نمى پرداخت و چهره واقعى كسى را واژگونه نشان نمى داد و مقام و منزلت اهل دانش را از حد واقعى وى فراتر يا كمتر نمى نمود. آن مرحوم خود را در مقابل خصال ستوده اسلامى متعهد مى دانست و با داشتن علم و كمال از قلمداران نامدار بود و در بناى نهضت فقهى - علمى در قرن اخير خوش درخشيد و پرتو قلم ايشان در علوم متنوع اسلامى و در حوزه هاى علميه جهان تشيع تابيدن گرفت.
هر پژوهشگر منصف و متعهدى مى داند كه آن مرحوم هر سطرى يا عباراتى را كه بر گنجينه فرهنگ فقهى و ادبى و كلامى و بر دائرة المعارف علوم حوزوى افزود، در واقع چراغى پر فروغ بر فراز بناى علوم اسلامى روشن ساخت.

از شوق ديدار از نجف به كربلا مى آمديم
در آن مسافرت نگارنده با آن كه از موهبت هاى جناب اخوان مرعشى، مرحوم آقاى سيد صادق خلخالى، آقاى حاج شيخ على اكبر تسخيرى و از مراحم ويژه مرحوم علامه امينى و سائر بزرگان نجف بهره مند بودم، مع الوصف جاذبه حضرت آية اللَّه العظمى شيرازى (رحمه الله) سبب شد كه هنگام اقامت در نجف پنج شنبه و جمعه راهى كربلا شويم تا از خرمن معانى او بهره گيريم و در چهره گشاده و متبسم او تجلى خُلق بزرگ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را بينيم.

حضور در مجلس درس
آن مرجع بزرگ با كمال سهولت قلم به دست مى گرفت و بزرگ ترين مطلب را در هر مقوله علمى در كوچك ترين برگ كاغذ مى گنجانيد و به اشخاص انتقال مى داد. پس از هجرت ايشان به ايران چندين سال توفيق حضور در جلسات درس فقه و اصول آن حضرت نصيب من گرديد. ايشان با گفت وگوى دقيق و نرم و بدون اين كه لباس رزم در دفاع از گفتار خود بر تن كند جواب كسانى كه اشكال مى گرفتند داده، نشانه هاى روشنى را در استدلال خود فرا راه شان قرار مى داد و طرف مقابل را براى وصول به سرچشمه زلال علمى رهنمود مى فرمود تا هر كسى به فراخور عطش و اشتياق و به دور از هر تحميلى از آن سرچشمه بنوشد و سيراب شود.
آن مرحوم در جلسات درس، فقه اسلامى را در تمام ابواب و ابعاد مختلف با كمال رفق و شكيبايى بيان مى فرمود و از زوايا و ابهامش پرده بر مى داشت و خود را غرقه درياى بحث و تحقيق مى كرد.

او تلاش خود را با رعايت احترام بزرگان سلف رحمهم الله به نهايت مى رساند و متون پيچيده باقى مانده از بزرگان فقه را با بيانى ساده بسط و شرح مى داد. آن فقيه والا مقام در جلسات مختلف مانند همزه وصل بود كه توجه همگان به سوى او بود.

آثار به يادگار مانده
آثار قلمى و نيز مراكز خيريه از قبيل: درمانگاه، حسينيه، كتابخانه، بنياد ازدواج، صندوق قرض الحسنه و... در كشورهاى فقير نگاه داشته شده و ديگر از خود به يادگار گذاشته است حضرتش از منزلت والا و رفيعى برخوردار بود كه صاحبان روايت و حافظان حديث از محضرش بهره ها بردند.

درك افاضات اهل بيت عليهم السلام عصمت و طهارت برايش ايمان و در محبت شان مخلص و بى قرار و در گرفتارى ها و ناملايماتى كه از سوى دنياطلبان و حسودان متوجه او مى شد مانند كوه، مقاوم و استوار بود.

آب دريا را...
وقد صابر الصبر فاستغاث به الصبر
فصاح المحب بالصبر: صبراً
فالمجد يبكي جازعا آسفاً
والدين يندبه والفضل ينعاه
أوقات انس قضيناها فما ذكرت
الا وقطع قلب الصب ذكراها
وخرّ من شامخات العلم أرفعها
وانهدّ من باذخات الحلم أرساها
وقد عاش مظلوماً وذاق مصائبا
وراح بقلب بالمصائب وجيع
با توجه به بضاعت اندك خود از واقعيت بى كران آن كامل وارسته چند سطرى نوشتم. البته اقيانوس را با هيچ پيمانه اى نمى توان سنجيد، اما:
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگى بايد چشيد
به گفته ابوالحسن حجار از صلابت اين سنگ مجسمه فردوسى را در آوردن ممكن نيست. ضعف قدرت نگارنده، اين وجيزه و اثر را به سرمنزل مقصود نزديك نمى كند و تنها به منظور امتثال امر اين اندك را نگاشتم. از بزرگان انتظار چشم پوشى از قصور دارم كه نه هر كس تواند شاهنامه سرايد.

در خاتمه از خداوند متعال مسئلت دارم كه اين نوشته را مقرون خشنودى خود گرداند و از واقعيت و صداقت دور نسازد.
باشد كه اين اندك انسان ها را متحول سازد و به مراتب دين و دانش برساند، زيرا اين تأثير قابل انكار نيست و خداوند متعال در قرآن كريم ذكر زندگى پرفراز و نشيب نيكان و پيامبران را شيوه بسيار كارساز و مؤثر دانسته به همين جهت، نصايح لقمان و صداقت اسماعيل و صبر ايوب و استقامت حضرت نوح را در برابر حوادث كمر شكن و در برابر جاهلان و منحرفان براى عبرت آموزى انسان هاى حق جو بيان فرموده است.
أللهم ألبسنا زينة المتقين في بسط العدل و إفشاء العارفة و ترك الإفضال على غير المستحق

والسلام
 منبع :سايت آيت لله سيد محمد شيرازي   

براتعلى خدائى شمس آبادى قم 11/ ج 2/  1425

وطن

سلام دوستان بعد چند روزي كه سفر بودم چقدر خوشحالم كه به شهرم بازگشتم شهري كه حداقل زنانش حجابي خيلي  به دور از اسلام ندارند آفرين بر شما به هر حال گذشت ودل ما پر از شكايت و..
 


                                       با كمي تاخير نيمه شعبان بر همه شما مبارك   

سستي مسلمانان

سلام امروز ميخواهم گوشه اي از نوشته هاي زيباوگهر بار آيت الله العظمي سيد محمد شيرازي( قدس سره) برايتان بياورم در بزرگي اين مرد و نوشته هايش همين بس كه امام زمان عزيزش (عج) به او فرمود بنويس واصولا وصف بزرگي اينان براي ما يي كه وجومان را صفات رذيله فرا گرفته محال است ايشان مينويسند:

  

ادامه نوشته

بیدار  ؟

چرا انسان در اوائل كار براى از بين بردن صفات رذيله شوق دارد و در اين راه هم موفّق مى‏شود امّا بعد از مدّت كوتاهى اين شوق از بين مى‏رود؟ براى اينكه اين شوق را هميشه داشته باشيم بايد چه كار كنيم؟ پاسخ ما: علّت اينكه انسان ابتدا در راه رسيدن به كمالات شوق دارد و در اواسط راه سست مى‏شود و در آخر كار ديگر توقّف پيدا مى‏كند دو چيز است. علّت اوّل اين است كه انسان فكر مى‏كند، (البتّه اين طور در تبليغات به ما گفته‏اند و در واقع از ناحيه‏ى مبلّغين اشتباه شده) با يك تصميم، با يك لحظه، با يك حركت مى‏تواند خوب شود. مثلاً در شب قدر مى‏گويند آقا بيا تصميم بگير همين الان خوب شو، تصميم مى‏گيرد و فردا مى‏بيند كه خوب نشده است و فكر مى‏كند تلقين شده كه اين كار خيلى آسانى است و حال اينكه از كارهاى بسيار سخت است. اگر انسان فكر كند كار خيلى آسانى است و شروع كرد و ديد خيلى سخت است وسط راه سست مى‏شود و در اواخر كار هم توقّف مى‏كند. ما زياد مواجه مى‏شويم با اشخاصى كه مثلاً از شهرستان تلفن مى‏زنند و مى‏گويند يك چيزى بگوئيد كه براى تزكيه‏ى نفس مفيد باشد، ما هم چه بگوئيم؟ مى‏گوئيم آدم خوبى باش و او هم مى‏رود كه آدم خوبى باشد ولى نمى‏تواند. مى‏گويند كسى فرزندش را به مكتبخانه‏اى آورده بود و دم در ايستاده بود و مى‏گفت: آقاى معلّم اين بچّه‏ى مرا باسواد كن مى‏خواهم او را ببرم چون ماشين مى‏رود! اين طورى شده، در حالى كه از قديم گفته‏اند: ملاّ شدن چه آسان، آدم شدن چه مشكل. ملاّ يعنى كسى كه درس خوانده و در زمان قديم به كسى كه درس خوانده بود مى‏گفتند ملاّ، حالا هر ملاّيى كه شما فكر كنيد اعمّ از پزشك و مهندس و آخوند شدن آسان است، (حالا يك كار آسان كه سى سال طول مى‏كشد) از يك پزشك پرسيدم شما چند سال درس خوانديد كه پزشك شديد؟ گفت: سى سال. گفتم: آيا حاضرى ده سال زحمت بكشى آدم خوبى شوى و صفات رذيله را از خودت دور كنى؟ مى‏گويد: ده سال؟ و اكثر كسانى كه در راه سير و سلوك هستند عجله دارند كه چرا ما خوب نشديم؟ مى‏پرسيم: چند وقت است كه تزكيه‏ى نفس مى‏كنى؟ مى‏گويد: يك سال است طورى مى‏گويد كه انگار ده هزار سال طول كشيده. در يك سال يك قدم برداشته مى‏شود و بايد انسان خودش را براى مشكلات اين راه آماده كند. دوّمين علّتش اين است كه ما نمى‏فهميم تزكيه‏ى نفس چقدر فايده دارد، يعنى ارزش آن را نمى‏دانيم. اگر به كسى بگويند اين زمين سفت را اگر يك متر بكنى به يك گنج مى‏رسى، او هر طور باشد ولو روزى يك ساعت باشد، روزى يك دقيقه باشد مى‏آيد و مى‏كند تا به گنج برسد امّا اگر نداند كه آن زير چه چيزى هست و كسى تحميلى به او بگويد كه زمين را بكند يا نهايتا فكر كند هزار تومان كف آن زمين خوابيده، با خود مى‏گويد يك صبح تا غروب كلنگ بزنم تا هزار تومان دربياورم؟ بهرحال ما ارزش آن را نمى‏فهميم، يعنى نمى‏دانيم بعد از تزكيه‏ى نفس انسان به چه چيزى مى‏رسد، البتّه اين نكته را هم بايد بدانيم كه تا آن مرحله‏ى آخر را طى نكنيم به چيزى نمى‏رسيم مثل همان كندن زمين است كه اگر دو سانت مانده كه به گنج برسيم، تا آنجا هيچ چيز دستگيرمان نمى‏شود. در تزكيه‏ى نفس هم همين طور است چون حجابها پشت سر هم هست و مثل اين است كه شخصى را در يك خانه‏اى بگذارند كه پشت آن صدها ديوار باشد، تا آن ديوار آخر را خراب نكنند جلوى انسان روشن نمى‏شود، تا آن حجاب آخر برطرف نشود انسان روشن نمى‏شود. فرضا كسى محبّت دنيا و حبّ جاه و رياست و حسد و بخل و كينه و همه‏ى صفات رذيله را دارد، تا آن صفت آخرى برطرف نشود جلوى انسان روشن نمى‏گردد و به حقيقت نمى‏رسد. بنابراين انسان به اين دو جهت اوّل كار خيلى گرم است، مى‏آيد يك روز، ده روز نهايت يك سال كار مى‏كند، خوب انسان فكر مى‏كند بايد به يك جايى برسد و مى‏بيند كه نرسيده و سست مى‏شود يك سال ديگر همين طور با سستى جلو مى‏رود، مى‏بيند باز هم نشد، خسته مى‏شود و ديگر رهايش مى‏كن کتاب سیرالی الله؛نوشته استاد حضرت آیه الله سید حسن ابطحی؛ بخش یقظه؛ س 28

آیا گفتن کلمه عشق به خدا درست است ؟

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم‌ اللّه الرحمن الرحيم الحمدللّه و الصلوة و السلام علي رسول اللّه و علي آله آل اللّه لاسيّما علي بقيةاللّه روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدّائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين. اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، ومَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ (طلاق / 2و3 ). محبّت از خواستن شروع مي‌شود و به عشق منتهي مي‌گردد. هر چه را كه شما بخواهيد، مرحله‌ي ضعيف محبّت است و محبّت كامل مي‌شود با شناخت شيئي كه به آن محبّت پيدا كرده‌ايد. مرحله‌ي اوّل محبّت، خواستن و همينطور به محبّت ضعيف و محبّت شديد و در موجودات مادّي به عشق منتهي مي‌گردد. شما هر چه را كه خواستيد يا هر زيبايي را كه جلب توجّه‌تان كرد آن شيء در نظر شما طبعاً محبوب است بطور كلّي هر مقدار معرفت‌تان به چيزي به خصوص چيزهايي كه داراي حسن است بيشتر شود محبّت‌تان بيشتر مي‌گردد، اين كه در روايات از عشق مذمّت شده عشق به خداست. محبّت انسان هر چه به خدا شديد بشود با كلمه‌ي عشق نبايد آن را ادا كرد. به جهت اينكه در عرب عشق را به يك گياهي مي‌گويند كه به درخت مي‌پيچد و بالا مي‌رود و در ذهن عرب عاشق و معشوق دو چيز مادي هستند كه به يكديگر متصل مي‌گردند و به هم نزديك مي‌شوند. بايد هر دوي آن‌ها مادي باشند تا كلمه‌ي عاشق و معشوق صدق كند. ولي درباره‌ي پروردگار فقط خواستن است. يعني انسان خدا را مي‌خواهد، فطرتش خدا را دوست دارد، محبّت انسان به خداي‌تعالي هر چه زياد شود با كلمه‌ي عشق و با كلمه‌ي عاشق و معشوق گفتنش غلط است و لذا در هيچ يك از كتب ادعيه و يا آيات قرآن -كلمه‌ي محبوب گفته شده ولي- كلمه‌ي معشوق گفته نشده، و اسماء اللّه به اين دليل توقيفي است. يعني بايد حتماً آن كه عارف به همه‌ي حقايق است و خدا را كاملاً مي‌شناسد و يا خود ذات مقدّس پروردگار اسماء خدا را تعيين كنند. آنچه در قرآن آمده در اين ارتباط كلمه‌ي أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ (بقره / 165) است. حُبّ شديد، انسان حبّ شديد به خدا بايد پيدا كند، تمام محبتش را به خدا بدهد در عين حال كلمه‌ي عشق در اينجا گفته نمي‌‌شود به همان دليلي كه در معناي عشق عرض كردم و عرب برداشتش از عشق همان است كه گفتم. به هرحال حبّ شديد به خدا، محبّت شديد به پروردگار، هر قدر هم كه باشد انسان ولو آنكه محو بشود، نابود گردد در محبّت به خدا، ضعف پيدا كند و غش كند و بيفتد، در عين حال اين حبّش شديد به خداست و عاشق خدا نبايد گفت. خدا را هم معشوق نبايد گفت و در اشعار بعضي فارسي‌زبانها اين كلمه گاهي ذكر شده صحيح نيست و علّت عمده‌اش هم اين است كه معناي عربي عشق را نمي‌‌دانند. از امام صادق عليه الصلوة و السلام سؤال مي‌شود از عشق، كه عشق چيست؟ در كتاب معاني الاخبار حضرت صادق فرموده كه: قلوب خلت من ذكر الله ، دلهايي هست كه از ياد خدا غافل مي‌شوند و خدا را نمي‌‌بينند عاشق مي‌شوند. اين مطلب را من مي‌خواهم امروز با همين مقدمه‌اي كه عرض كردم توضيح بدهم، وقتي كه انسان چشمش، گوشش، حواسش تنها به ماديّات و آنچه كه ديده مي‌شود با چشم، آنچه شنيده مي‌شود با گوش، و آنچه لمس مي‌شود با حس لامسه ، و حواس پنجگانه اشياء را تشخيص داد و به همين منحصر شد و محبتش به يك جا از اين جهات تمركز پيدا كرد طبعاً كلمه‌ي عشق و عاشق و معشوق استعمال مي‌شود و لذا وقتي كه راوي سؤال مي‌كند كه عشق چيست؟ نمي‌‌گويد كه: عشق به پروردگار چيست؟ سؤال از كلمه‌ي عشق و لغت عشق است، امام عليه الصلوة و السلام مي‌فرمايد: دلهايي است كه از ياد خدا باز مي‌ماند، خدا را فراموش مي‌كنند، اين دلها طبعاً به محسوساتي كه در اطرافشان هست متوجّه مي‌شوند. پس جواب اين سؤال صحيح است كه امام بفرمايد دلهايي است كه از ياد خدا غافل مي‌شود، يعني اگر خدا را ياد بكنند، محبّتشان به خدا تمركز پيدا كند اينها عاشق نيستند، بلكه حبّ شديد به خدا دارند، عاشق چرا نيستند؟ به خاطر اينكه آن طرفِ امام، يك فرد عرب است و خود امام هم مي‌داند كه اين برداشتش ممكن است اگر گفته شود عشق به خدا بسيار خوب است و عشق به خدا خيلي ارزش دارد، اين طرف خدا را يك موجود مادّي تصوّر كند همانطوري كه اكثريت اهل‌سنت خدا را مجسم مي‌دانند و عشق در آن‌جا معنا پيدا مي‌كند. و لذا امام عليه الصلوة و السلام به طور كلي مي‌فرمايد دلهايي است كه از ياد خدا خالي شده، خدا را فراموش كرده‌اند، طبعاً به محسوساتشان متوجه شدند، و وقتي به محسوساتشان متوجه مي‌شوند، محبتشان به يكي از اين محسوسات متمركز مي‌شود و عاشق مي‌‌گردند و لذا عشق مجازي و محبّت مجازي را نمي‌‌توان به خدا نسبت داد. محبّت، محبّت حقيقي است، به هيچ وجه با ماديات شباهت ندارد. به هيچ وجه مقايسه با ماديات و محبّت به ماديّات نمي‌‌شود. پس بنابراين بايد يك فردِ با ايمان، آن كسي كه ايمانش كامل است، حبّش به خدا شديد باشد، وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ، يعني اگر تمام عاشقهاي كره‌ي زمين را شما جمع كنيد و تمام كساني كه اظهار عشق به هر چيزي مي‌كنند آن‌ها را جمع كنيد كسي كه ايمان به خدا دارد ‌اشدّ است حبّش. يعني شديدتر است. با كلمه‌ي افعل تفضيل گفته. يعني از مجنون شخص مومن، محبّتش به خدا بيشتر است، مجنون چقدر محبّت به ليلي داشت؟ فرهاد به شيرين؟ و تمام عشّاقي كه در كتابهاي ادبيات و اشعار فارسي و عربي ذكر شده‌اند، همه‌ اينها را اگر تصور كنيد، محبّت يك مومن به خدا –اگر به حدّ ايمان كامل رسيده باشد- بيشتر است. نهايت اين است كه كساني كه در اين راه قدم بر مي‌دارند يعني مراحل سير و سلوك را مي‌پيمايند و بالا مي‌روند اينها بايد در همين راهي كه حركت مي‌كنند كم‌كم شرح صدري پيدا كنند. چون شرح صدر يك مقدارش تحصيلي است، آن مقداري كه بايد پيغمبراكرم داشته باشد و آن محبتي كه پيغمبراكرم به خدا دارد، آن شرح صدر را بايد خداي‌تعالي قبل از خلقت خلق به او مرحمت بفرمايد. لذا از اوّل مي‌فرمايد: أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (انشراح / 1) آيا ما به تو شرح صدر نداديم؟ ولي حضرت موسي با اينكه پيغمبر اولوالعزم است، با اينكه شخصيت بسيار والايي است وقتي مي‌خواهد به طرف فرعون برود از خدا طلب شرح صدر مي‌كند كه رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي (طه / 25) خدا به پيغمبراكرم شرح صدر از اوّل عنايت كرده ولي به حضرت موسي بعد بايد عنايت كند كه عنايت كرد. بنابراين بايد يك شرح صدر ذاتي با ايمانتان براي شما حاصل شود و شرح صدر بعدي را از خدا بخواهيد كه رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي. تا شرح صدر پيدا نشود آن محبّت شديد در دل پيدا نمي‌‌شود. چون خداي‌تعالي حكيم است. اگر ديديد يك نفري يا مثلاً افرادي در اثر محبّت به خدا از حال مي‌روند، بسيار متأثر مي‌شوند شايد هم گاهي با كم‌ظرفيتي غش كنند و روي زمين بيفتند، اينها درست است محبتشان به خدا شديد است امّا يا معرفت به خدا ندارند و يا شرح صدر ندارند. زيرا ائمه‌ اطهار كه محبّتشان به خدا در نهايت درجه‌ي شدت بود آن‌ها هيچ وقت در اثر محبّت كار غير متعادل نمي‌‌كردند. اين هم كه معروف است و يا گفته شده و يا ممكن است در روايات ما دشمنان اضافه كرده باشند كه علي بن ابي‌طالب در هر شب هفتاد مرتبه غش مي‌كرد اين حرف درست نيست و غش در روايات و زبان عرب به معناي غشي كه ما مي‌شناسيم و مي‌گوييم نيست، غش معمولاً در زبان فارسي به كسي كه كسالت صرع دارد و يك مدّتي روي زمين بيهوش مي‌افتد و بعد به هوش مي‌آيد است. ما اينطوري معناي غش را مي‌گوييم، امّا در عرب غش به معناي يك مقدار بي‌حال شدن و متوجه يك مقصد عالي شدن مي‌باشد. و اگر هم حضرت امير- البته كلمه‌ي هفتاد مرتبه، من مي‌خواهم اين روايت را تا حدّي توجيه كنم- هفتاد به معناي زياد است، هفتاد مرتبه يعني زياد اين جريان اتفاق مي‌افتد و غش هم به معناي بي‌حال شدن، گاهي انسان در اثر محبّت شديد و توجّه شديد به يك چيزي يك حالت ضعفي به او دست مي‌دهد اين را غش مي‌گفتند والاّ آن جرياني كه شخصي آمد خدمت فاطمه‌ي زهرا سلام اللّه عليها، گفت بي‌بي تسليت به تو مي‌گويم. چرا؟ براي اينكه علي بن ابي‌طالب در نخلستان گريه كرد و از دنيا رفت. حضرت فرمود چه حالي ديدي؟ آن شخص عرض كرد ديدم روي زمين افتاده، نفس –مثلاً- نمي‌‌كشد، حضرت فرمود شبي هفتاد مرتبه پسر عمم اينطوري مي‌شود. اجمالاً دروغ كه از دور مي‌آيد يك پايش مي‌لنگد! شما اگر آن طور غشي كه ما فكر مي‌كنيم متوجّه علي بن ابي‌طالب نه، -هر كس ديگر- بشود، هفتاد مرتبه‌اش هر كدام يك ربع ساعت هم كه طول بكشد از شب و روز مي‌گذرد مدّتش! و اين حرف بسيار غلط است و اينطوري نبايد نقل كرد. يك حالت ضعفي كه براي بشر طبيعي است كه حتي رسول اكرم هم بعد از تبليغاتي كه مي‌فرمود آمد خدمت فاطمه‌ي زهرا و به فاطمه‌ي زهرا فرمود كه: لأجد في بدني ضعفاً. من يك ضعفي در خودم احساس مي‌كنم. اين ضعف مربوط به جنبه‌هاي بشري است، بدن انسان است، بايد تا يك حدّي كار كند و به همين جهت خداي‌تعالي در قرآن مي‌فرمايد: طه (1) مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى (2) (طه / 1 و2) ما قرآن را بر تو نازل نكرده‌ايم كه خودتت را به مشقت بياندازي، يا فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ (كهف / 6) تو خودتت را به زحمت مي‌اندازي. زحمت دارد، خستگي دارد، سخن گفتن مشكل‌تر از كار كردن بدني است. يكي از دانشمندان مي‌گفت يك ساعت سخن گفتن مساوي است با هشت ساعت كار بدني كردن. بنابراين حالت ضعف به ايشان دست مي‌داد. اين مشكلي نيست، اما غش كردن و بصورت مرده افتادن روي زمين و اينكه باعث تسليت بشود آن هم هفتاد مرتبه معلوم است كه دروغ است و مجعول است. و اگر بگوييم اينها معجزات آن‌ها بوده، معجزه را هم بايد انسان بتواند تحليلش كند. بايد بفهمد كه معجزه يعني چه؟ والاّ معجزه بودن اين طور چيزها بسيار نادرست است. بنابراين حالت ضعفي كه انسان در اثر محبّت به خدا به او دست مي‌دهد اين يك مسأله طبيعي است ولي طوري نيست كه خودش را از دست بدهد. ما يك ديوانه‌اي را در مشهد مي‌ديديم كارهاي غيرعاديِ موذيانه‌اي انجام مي‌داد يكي از بزرگان به من فرمود اين عاشق خداست. اين عشق پروردگار اينگونه‌اش كرده، حرف‌هاي بدي هم نمي‌‌زد، مي‌خورد كه محبّتي به خدا داشته باشد. من به او گفتم كه اگر هر چه مي‌كند به خاطر محبّت به خداست، ظرفيّت ندارد. اين محبّت در دلش ريخته شده نتوانسته تحمّل كند حالش را عوض كرده، دقّت كرديد؟ و..... از سخنان حکیمانه استادسید حسن ابطحی

صفت رذیله مثل ....است

یک روز که خدمت استاد عزیزم در شهر دیگری بودم صحبت از صفت رذیله به میان آمد ،من گفتم زمانی که از خواب غفلت بید ار شدم دو صفت زشت در من تا حدودی کنترل شده ،یکی غضب ودر کل اخلاقم، ودومی شهوتم، اما خلاصه کلام رو بگم ،کامل نیستم، ایشان فرمودند:(تا حالا دیدی علف هرز رو چطوری میکنن گفتم نه، فرمودند:علف هرز رو باید از ریشه در آورد اما مثل تو مثل اون  چمن زنی است  که چمن ها رو قیچی میکنه یعنی کوتاشون میکنه ،بهتر بگم کنترل شون میکنه ، اما از بین که نبرده اما علف هرز رو باید از ریشه کند واین فقط وفقط باتزکیه نفس امکان پذیره) بله دوستان تا علف های هرز وجودمان (صفات رذیله)  اینقدر رشد نکرده اند ومزرعه دلمون رو ویران نکردند از ریشه بکنید شون چون اجازه رشد به خوبی ها رو نمیدن خداحافظتون الهی عجل فی فرج مولانا  ( البته با کمی کم وزیاده، اما از اصل موضوع دورنشده ومن خودمونیش کردم )

جنب الله – نفس الله – کلمه الله – خاص الخاص                                                         

جنب الله – نفس الله – کلمه الله – خاص الخاص    
    لطفا ادامه مطلب                                                                                               
ادامه نوشته

بخش دوم کرامات

پدر شهيد حجة الاسلام و المسلمين حضرت ((حاج آقاى شيخ عبدالرضا صافى )) كه از روحانيون كربلاى معلّى و از خدمه ((حضرت اباالفضل (ع ))) بود نقل فرمود:
يك روز در بيابان كه داشتيم طرف شهر مى آمديم يك وقت دزدان سنى به ما حمله كردند، همينكه خواستند اسباب و اثاثيه را از ما بگيرند، گفتم : ((اَنَا مِنْ خَدّامِ عَباس بن على (ع ) من از خادمهاى آقا حضرت عباس فرزند على (ع ) هستم )).
تا اين حرف را زدم دست از من برداشتند و با من كارى نداشتند و تمام اسباب و اثاثيه را به من برگرداندند و به من مهربانى كردند و گفتند: ((اين حسابش با عباس است )).(122)

پسر فاطمه را آنكه علمدار بود

 

سخت هم صحبت و اقبال مددكار بود

 

ياورى بعد خدا، به ز علمدار رشيد

 

نتوان جست كه يار شه ابرار بود

 

شب نگهبان حريم شه آزاده حسين

 

روز، فرمانده ياران وفا دار بود

 

تشنه در شط شدن و تشنه برون آمدنش

 

آخرين حدّ جوانمردى و ايثار بود

 

مُشت زد بر دهن شمر امان آور خويش

 

كه مرا مرگ به از ماندن با عار بود

 

با برادر چو پدر بهر پيمبر بودى

 

منبع :کتاب کرامات العباسیه       نوشته :   باقريان موحد، سيدرضا

بخش سوم کرامات

حضرت حجة الاسلام و المسلمين ((حاج سيد حسن صحفى )) در كتابشان نوشته بودند: پسر مرحوم جوهرچى (صاحب داروخانه نزديك سر چشمه تهران ) نقل كرد: لطفا به ادامه مطلب بروید ببخشید
ادامه نوشته

 

سلام

 در این بخش قصد دارم به مناسبت میلاد با سعادت

 حضرت ابوالفضل العباس (ع)چند کرامت از ایشان را بنویسم

 :پس تنبل نباشید وبه ادامه مطلب بروید

ادامه نوشته

 

سلام

سلام ودرود خداوند بر قهرمان عرصه محبت به محبوب

 سلام ودرود خداوند بر پهلوان عرصه عشق به آقا

 سلام ودرود خداوند بر سبقت گیرنده به سوی انسانیت

سلام ودرود خداوند بر کسی که بت بزرگ نفس و منیت را شکست

سلام ودرود خداوند بر پدر فضل

سلام 

سلام

سلام

آیا فضائل پدر فضل تمام شدنی است ؟

ارزش او را خدا میداند  و

تبریک عرض میکنم تولد آقا وسرورمان آقا ابوالفضل العباس(ع) را به همه شما و مخصوصا سادات عزیز

در این ایام سرور و شادی اهل بیت(ع) بیایید با جان ودل بگوییم الهی بحق محمد واله طاهرین عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان (عج) 
ادامه نوشته

امام زمان عج    تبریک

سلام ببخشد که مدتی نبودم راستش مشکلی پیش اومده که به خواست خدا وبا دعای شما رفع شود ودوباره در خدمتتان باشم وهمچنین این اعیاد فرخنده به همگی تبیرک عرض میکنم اللهم عجل فی فرج مولانا

چقدر به آقا اهمیت می دهیم

(روز جمعه . اول صبحه بابای خونه داد میزنه، پس کی حاضر میشین ،دیر شد الان همه جاهای خوبو میگیرن ،خانوم چیکار کردی بجنب ،بچه به جای تیغ تیغی کردن مو هات، بیا وسایل رو ببر تو ماشین بذار ،بعد از چند ساعت خونه،خانوم میگه الان وقت نمازت میگذره ،بابای خونه خانوم خسته ام ولم کن ،خانه ای دیگر،آرین پسرم پاشو نمازتو بخون ،پسر بعد از یه ساعت ناز ونوز بلند میشه ،رو سر مادرش داد میزنه ،چرا بیدارم نکردی ،اگه نرسم و نتونم بلیط بگیرم چکار کنم ،وای گه فوتبالو نبینم چی میشه ،اااه مادر یه خورده زودتر بیدارم میکردی ،مادر اشکال نداه پسرم حالا نمازتو بخون که قضا شد ،پسر خوابم میاد میخوام بخوابم ،)تو همه این خونه ها چند خونه امام زمانی هست چند تا خونه که بچش روز جمعه ندبه میکنه ،زار زار گریه میکنه که آقام کجاست ،شمابگید چند تا خونه ،زمونه شده زمونه ای که کلمات رایگان ائمه را پولی میدن ببری .آقا، کجایی آقا ،کجایی به داد ما برسی ،کجایی ما رو از نکبت وبدبختی نجات بدی ،سالهای سال رایگان رایگان ،خدایی خدایی ،تو غربت و غیبت ،برای اینکه یه روز بیایی و ما رو نجات بدی،خودتون واجداد طاهرین شما اینقدر کلمات درر بار گفتید ،اما من نشنیدم پول گرفته باشید اما الان کسایی که نان شبشون رو ندارن ،اما دوست دارن کلمات زیبای شما رو بشنون باید چه کار کنن ؟باید فکرش رو هم نکنن چون چون چون خدایا خودت به ما رحم کن ،اگه به اندازه ورزشگاه رفتن ،اگه اونقدر که به فوتبال اهمیت میدادیم ،اگه اونقدر که برای دیدن فیلم گونگ بوک تلاش میکردیم به خونه برسی ،اگه شاید اگه مثل زمان تشنه شدن اینقدر که دنبال آب میگشتیم دنبال آقا بودیم کارها درست بود ،اگه اونقدر که دعا میکردیم ایران یه گل به فلان تیم بزنه ،برای آقامون دعا میکردیم ،شاید الان آقا اومده بودند ،بیاید برای آقای مظلوممان دعا کنم وواقعا برترین دعاها همین دعاست دنیا یا آخرت رو میخواین این دعا خدانگهدارتون الهی عجل فی فرج مولانا

شکر  نعمت

سلام دوستان مدتی نبودم ،ببخشید مطلب امروز درباره شکر نعمت است ،دوستان شکر نعمت خودش، یکی از بهترین نعمات است، کسانی را من خود میشناسم که نعمت واقعا عظیم بیداری به آنها داده شده ،اما با سهل انگاری و غفلت وبا بی استقامتی از دستش داده اند نعمتی که واقعا سراغاز خوبیهاست ،یک موقعی هست فکر میکنیم شکر همین است که ،ستایش مخصوص تو ست ،تو خداوندی که همه از ستایش در خور مقامت عاجز اند (الحمدلله کما هو اهله) شاید اسم خودمان را شاکر بگذاریم ،خب بعضیها این جوری اند ،بعضی این جمله را فهمیده اند وواقعا خود را عاجز میدانند ،بعضی برای اینکه شاید کم نیاورند تند تند اما بی فکر بی فکر(یعنی نمیدانند چه میگویند فقط میخواهند جمله را بگویند )بعضی ها تازه می فهمند که آنقدر عاجزند که حتی بزرگی وارزش نعمتی را که خدا به انها داده نمی فهمند حالا چگونه شکر نعمت نعمت دهنده رابگویند خلاصه اگه زیرک باشی مثل اولیا خدا مروارید (انسان شدن رو ،خدایی شدن رو)صید مکنی (بدست میاوری) اما اگه غفلت کنیم ،شده عابد ترین هم باشیم چنان زمین میخوریم که بلند شدنش تو جهنم باشه خودتون ببینید حالات خوبانی رو که غفلت کردند خداحافظ

یقظه

  

یه مطلب از خودم نوشته بودم میخواستم قرار بدم اما پشیمان شدم در عوض کلمات زیبای استادبزرگ اخلاق علامه سید حسن ابطحی رو میذارم بخونید که ضرر نمی کنید 

 سؤال بيستم و يكم:

       از كجا متوجّه شويم روحمان مرده يا خواب است؟  

     پاسخ ما:       اگر ديديد مجالس وعظ و آيات قرآن و سخنان رسول اكرم 

صلى‏الله‏عليه‏و‏آله  و ائمّه‏ى اطهار  عليهم‏السلام در شما تأثيرى نمى‏كند بترسيد كه دلتان مرده

باشد و مرده بودن هم تعفّن دارد، همان طور كه بعضى از اولياء خدا كه شامّه‏شان باز

مى‏شود و بوى عطر را استشمام مى‏كنند بوى بد مرده‏هاى غافل از ياد خدا را هم استشمام

مى‏كنند منتهى خدا ستّارالعيوب است و نمى‏خواهد مردم خيلى متوجّه اين موضوع شوند. 

 

 

      سؤال بيست و دوم:       چرا بعضى افراد بعد از بيدارى روحى دوباره به خواب غفلت مى‏روند؟ 

      پاسخ ما:       چنين افرادى در حقيقت اصلاً بيدار نشده بودند اينها كه در راه كمالات

اين چنين حركت مى‏كنند خوابند، البتّه خوابها با هم فرق دارد.

     وقتى حضرت موسى عليه‏السلام با سحره روبرو شد و آنها با طنابها و وسائل، مارها را

به حركت درآوردند و حضرت موسى عليه‏السلام عصا انداخت و اژدها شد و همه‏ى آنها را

بلعيد و دوباره عصا شد، سحره از خواب غفلت بيدار شدند «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً».[55]

بيدارى خيلى مهم است اگر انسانى از خواب غفلت بيدار شد بدانيد كه بقيّه‏ى راه را خودش

مى‏آيد احتياج به كمك ندارد همان طورى كه سحره احتياج به كمك نداشتند «قالُوا آمَنّا بِرَبِّ

هارُونَ وَ مُوسى»[56] و پشت سر اين بيدارى استقامت بوجود آمد. يعنى در اثر گفتن «آمَنّا»

توبه بوجود آمد و انجام شد ولى استقامتشان قابل توجّه است كه هر چه فرعون تهديد كرد و

گفت: «لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ  مِنْ خِلافٍ»[57] و حتّى عمل هم كرد اينها از ايمان خود

 دست بر نداشتند و گفتند: ما به حقيقتى رسيده‏ايم كه تو هر كارى كنى دست بر نمى‏داريم.

     يك عدّه هستند كه خوابشان سبك است زود بيدار مى‏شوند امّا باز هم مى‏خوابند وقتى در

مجلس دينى شركت مى‏كنند يا كتاب شرح حال اولياء خدا را مى‏خوانند بيدار مى‏شوند امّا

 همين كه به خانه مى‏روند به خواب مى‏روند، به مغازه مى‏روند به خواب مى‏روند، اينها

خوابشان سبك است امّا خواب و بيدارند. 

 

      منبع     سیر الى اللّه ج ۲ بخش یقظه

تسلیت

به نام خدا

سلام

شهادت مظلومانه جد بزرگوارم حضرت امام موسی کاظم (ع)  را به همه  شما  تسلیت میگویم

 

یقظه (بيداري يا نه ؟)

 بدون مقدمه                           ادامه مطلب

 

     

ادامه نوشته

قضيه دوم :              خدايا من چه كسي جز تو رادارم؟

                                                                               

اين مطلب را بخوانيد چون شايد تكان دهنده ترين مطلب عمرتان باشد ،آري ببينيد مظلوميت آقايمان را:

 در كتاب ارزشمند راهي به سوي نور پيرامون ارتباط روحي با امام عصر (عج) نوشته عالم گرانقدر حجة الاسلام والمسلمين عليرضا نعمتي دامت بركاته  مينويسد:

فقيهي از فقهاء آل محمد (ص)كه حقا مصداق حديث (فاما من كان من الفقهاء صائنا" لنفسه حافظا" لدينه و....)ووليي از اوليا خداست فرمود :

در ماه ذي حجة الحرام سال 1414هجري قمري كه براي مراسم حج در مكه مشرف بودم ،درهنگام طواف بيت الله الحرام بنا گاه وبطور اتفاقي متوجه شدم پشت سر حضرت بقية الله (عج)قرار گرفته ام وشنيدم كه آن حضرت اين جمله كه حاكي از مظلوميت واظطرار بود را با خداي خود مناجات  مي نمودند كه ::(( الهي وربي من لي غيرك اساله كشف ضري والنظر في امري)) (محبوبم !عزيزم!اي پرورش دهنده ام !من چه كسي جز تو دارم كه از او برطرف شدن غربت ومشكلم را بخواهم وچه كسي را دارم كه امر ظهورم را اصلاح فرمايد ؟)  اكنون اي مردم !واي دوستان خاندان عصمت(ع)امام زمان شما مظلوم است ،براي پايان دادن به مظلوميت او برنامه هاي اساسي وو سيعي را در سطح كشور وجهان براي توجه همه مردم كره زمين به آن حضرت ترتيب دهيد )

 

 (كتاب ارزشمند راهي به سوي نور پيرامون ارتباط روحي با امام عصر (عج) نوشته عالم گرانقدر حجة الاسلام والمسلمين عليرضا نعمتي دامت بركاته )