اظهار بى اطلاعى معاويه از جايگاه على عليه السلام  

معاويه در سال 50 (ه ) براى آماده سازى مقدمات بيعت گيرى براى يزيد به دو سفر حج رفت . در سفر دوم كه سعد بن ابى وقاص هم او را همراهى مى كرد. بعد از بازگشت ، سعد بن ابى وقاص را همراه خود به دربارش برد و شروع كرد به بدگوئى و دشنام دادن به على عليه السلام . سعد برخاست تا بيرون رود و نسبت به معاويه اعتراض كرد كه چرا به على عليه السلام دشنام مى گويى ؟! سپس گفت : بخدا اگر يكى از افتخاراتى را كه على عليه السلام بدست آورده ، بدست آورده بودم ، برايم بهتر بود از آنكه تمام هستى از آن من باشد و برخاست تا برود. معاويه سريع برخاست و گفت : بنشين تا جواب حرف را بشنوى . اكنون بيش از هر وقت در نظرم پست و قابل سرزنشى . اگر راست مى گويى پس چرا على عليه السلام را يارى نكردى ؟ چرا با او بيعت نكردى ؟ من اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنچه را تو شنيده اى درباره على عليه السلام ، شنيده بودم تا زنده بودم نوكرش بودم . سعد گفت : به خدا من بيش از تو در خور مقامى هستم كه تو دارى

گريه جبرئيل بر مصايب زينب (س )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روايت شده است كه پس از ولادت حضرت زينب (س )، حسين (ع ) كه در آن هنگام كودك سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا (ص ) آمد و عرض كرد: ((خداوند به من خواهرى عطا كرده است )).
پيامبر(ص ) با شنيدن اين سخن ، منقلب و اندوهگين شد و اشك از ديده فرو ريخت . حسين (ع ) پرسيد: ((براى چه اندوهگين و گريان شدى ؟)).
پيامبر(ص ) فرمود: ((اى نور چشمم ، راز آن به زودى برايت آشكار شود.))
تا اينكه روزى جبرئيل نزد رسول خدا (ص ) آمد، در حالى كه گريه مى كرد، رسول خدا (ص ) از علت گريه او پرسيد، جبرئيل عرض ‍ كرد: ((اين دختر (زينب ) از آغاز زندگى تا پايان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گريبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصيبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس ماتم مصيبت جانسوز برادرش امام حسن (ع ) گردد و از اين مصايب دردناك تر و افزون تر اينكه به مصايب جانسوز كربلا گرفتار شود، به طورى كه قامتش خميده شود و موى سرش سفيد گردد.))
پيامبر (ص ) گريان شد و صورت پر اشكش را بر صورت زينب (س ) نهاد و گريه سختى كرد، زهرا (س ) از علت آن پرسيد. پيامبر (ص ) بخشى از بلاها و مصايبى را كه بر زينب (س ) وارد مى شود، براى زهرا(س ) بيان كرد.
حضرت زهرا (س ) پرسيد: ((اى پدر! پاداش كسى كه بر مصايب دخترم زينب (س ) گريه كند كيست ؟ پيامبر اكرم (ص ) فرمود: ((پاداش او همچون پاداش كسى است كه براى مصايب حسن و حسين (ع ) گريه مى كند

سایت عصر ظهور افتتاح شد

سایت عصرظهور افتتاح شد

 


دراین سایت شما میتوانید مطالب مختلف از قبیل :عقائد ،مهدویت،تزکیه نفس،زندگینامه بزرگان،احکام،جلوه های اعجاز ائمه ،حکمت ناب(سخن بزرگان)،بانک سوالات
داستانهای بیدار کننده،شگفتیهای آفرینش و....را بخوانید


سایت عصرظهور افتتاح شد

{امام عص(عج)ر ،تزکیه نفس }

 



عشق بازى با نام دوست .

نشسته بود، و گوسفندانش پيش چشم او، علف‏هاى زمين را به دهان مى‏گرفتند و مى‏جويدند . صدها گوسفند، در دسته‏هاى پراكنده، منظره كوهستان را زيباتر كرده بود . پشت سرش، چند صخره و كوه و كتل، به صف ايستاده بودند . ابراهيم، به چه مى‏انديشد؟ به شماره گوسفندانش؟ يا عجايب خلقت و پرودگار هستى؟
نگاهش به خانه‏اى مى‏ماند كه در هر گوشه آن، چراغى روشن است . گويى در حال كشف رازى يا حل معمايى بود . نه گوسفندان، و نه ماه و خورشيد و ستارگان، جايى در قلب شيفته او نداشتند . آن جا . جز خدا نبود، و خدا، در آن جا، بيش از همه جا بود.
گوسفندان مى‏رفتند و مى‏آمدند، و ابراهيم از انديشه پروردگار خود، بيرون نمى‏آمد . ناگهان، صدايى شنيد؛ صدايى كه او ساليان دراز در آرزوى شنيدن آن از زبان قوم خود بود . اما آنان جز بت و بت پرستى، هنرى نداشتند . آن صدا، نام معشوق ابراهيم را به گوش او مى‏رساند.
- يا قدوس!(اى خداك پاك و بى‏عيب و نقص )
ابراهيم از خود بى‏خود شد و لذت شنيدن آن نام دل‏انگيز، هوش از سر او برد . چون به هوش آمد، مردى را ديد كه بر صخره بلندى ايستاده است . گفت: ((اى بنده خدا!اگر يك بار ديگر، همان نام را بر زبان آرى، دسته‏اى از گوسفندانم را به تو مى‏دهم .)) همان دم، صداى ((يا قدوس )) دوباره در كوه و دشت پيچيد . ابراهيم در لذتى دوباره و بى‏پايان، غرق شد .شوق شنيدن نام دوست، در او چنان اثر كرد كه جز شنيدن دوباره و چند باره، انديشه‏اى نداشت .
- دوباره بگو، تا دسته‏اى ديگر از گوسفندانم را نثار تو كنم .
- يا قدوس!
- باز هم بگو!
- يا قدوس!
...
ديگر براى ابراهيم، گوسفندى، باقى نمانده بود؛ اما جانش همچنان خواستار شنيدن نام مبارك خداوند، بود . ناگهان، چشمش بر سگ گله افتاد و قلاده زرينى كه بر گردن او بود . دوباره به شوق آمد و از گوينده ناشناس خواست كه باز بگويد و عطايى ديگر بگيرد . مرد ناشناس يك بار ديگر، صداى ((يا قدوس )) را روانه كوه‏ها كرد و ابراهيم بار ديگر به وجد آمد. اكنون، ديگر چيزى براى ابراهيم نمانده است تا بدهد و نام دوست خود را باز بشنود . شوق ابراهيم، پايان نپذيرفته بود، اما چيزى براى نثار كردن در بساط خود نمى‏يافت . نگاهى به مرد ناشناس انداخت و آخرين دارايى را نيز به او پيشنهاد كرد .
- اى بنده خوب خدا!يك بار ديگر آن نام دلنشين را بگوى تا جان خود را نثار تو كنم .
مرد ناشناس، تبسمى زيبا در صورت خود ظاهر كرد و نزد ابراهيم آمد . ابراهيم در انتظار شنيدن نام دوست خود بود؛ اما آن مرد، گويى سخن ديگرى با ابراهيم داشت .
- من جبرئيل، فرشته مقرب خداوندم . در آسمان‏ها سخن تو در ميان بود و فرشتگان از تو مى‏گفتند؛ تا اين كه همگى خداى خويش را ندا كرديم و گفتيم: ((بارالها!چرا ابراهيم كه بنده خاكى تو است به مقام ((خليل الهى))-مقام ((خليل الهى )) يعنى مقام دوست خدا بودن . در قرآن كريم، ابراهيم، خليل و دوست خدا خوانده شده است: اتخذ الله ابراهيم خليلا؛ يعنى خداوند، ابراهيم را دوست خود گرفت . ? بيايم و تو را بيازمايم . اكنون معلوم گشت كه چرا تو خليل خدا هستى؛ زيرا تو در عاشقى، به كمال رسيده‏اى .اى ابراهيم!گوسفندان، به كار ما نمى‏آيند و ما را به آن‏ها نيازى نيست . همه آن‏ها را به تو باز مى‏گردانم.
ابراهيم گفت: شرط جوانمردى و در مرام آزادگان نيست كه چيزى را به كسى ببخشند و سپس بازگيرند . من آن‏ها را بخشيده‏ام و باز پس نمى‏گيرم . جبرئيل گفت: پس آن‏ها را بر روى زمين مى‏پراكنم، تا هر يك در هر كجاى صحرا و بيابان كه مى‏خواهد، بچرد . پس، تا قيامت، هر كه از اين گوسفندان، شكار كند و طعام سازد و بخورد، مهمان تو است و بر سفره تو نشسته است
رسيد و ما را اين مقام نيست . خداوند، مرا فرمان داد كه به نزد تو
حكايت پارسايان بابايی، رضا
w.

حمّامى بى نماز

يكى از بزرگان مى گفت : در تهران در يكى از حمامها، در سرحمام آن ، خادمى بود كه او را ((پادو)) مى گفتيم . او نماز و روزه بجا نمى آورد! روزى نزد يكى از معمارها آمد و گفت :((مى خواهم برايم حمامى بنا كنى )).
معمار گفت : تو از كجا پول مى آورى ؟ گفت : تو چكار دارى ، پول بگير و حمام بساز. پس آن معمار، حمامى براى او ساخت كه به نام او معروف بود.
((مرحوم حاج ميرزا خليل )) فرمود: وقتى در نجف اشرف بودم ، در خواب ديدم كه ((على طالب )) به نجف اشرف به ((وادى السلام )) آمده ، پس ‍ من تعجب كردم و گفتم : تو چگونه به اين مكان شريف آمده اى و حال آنكه تو نه نماز مى خواندى و نه روزه مى گرفتى ؟
گفت : اى فلانى ! وقتى من مردم ؛ مرا با غل و زنجير گرفتند تا به سوى عذاب الهى ببرند اما ((حاج ملا محمد كرمانشاهى ))، (ايشان از علماى تهران بود) - جزاه اللّه خيرا - فلانى را نايب گرفت و او براى من حج بجا آورد و فلانى را اجير كرد براى نماز و روزه من و براى من فلان و فلان زكات و ردّ مظالم داد و ديگر چيزى بر ذمّه من نگذاشت مگر اينكه ادا كرد و مرا از عذاب ، خلاص نمود، خداوند جزاى خيرش دهد.
پس من هراسان از خواب بيدار شدم و از آن خواب تعجب كردم تا اينكه بعد از مدتى ، جماعتى از تهران آمدند و من از ايشان احوال ((على طالب )) را پرسيدم . پس مرا خبر دادند به همان كه در خواب ديده بودم ، حتى اشخاصى كه براى حج ، نماز و روزه او نايب شده بودند مطابق بودند با آنچه در خواب به من خبر داده شده بود. در اين حال ، از صدق رؤ ياى خود تعجب كردم

داستانهائى پيرامون نماز
تهيه و تنظيم : محمود على محمّد لو

حسن ظن عجيب آية اللّه بروجردى به خدا

در اوايل مرجعيت آية اللّه العظمى بروجردى رحمة اللّه مقدارى وجوه به حوزه علميه قم مى رسيد، و آية اللّه العظمى بروجردى ، به طلاب حوزه شهريه مختصرى مى داد. در سال دوم يا سوم اقامت ايشان ، چند نفر از علماى برجسته دريافتند كه وجوه به مقدار شهريه آن ماه نرسيده است ، و آقاى بروجردى نمى تواند شهريه آن ماه را بپردازد.
چند نفر از آن علماى بزرگ از جمله آنها امام خمينى رحمة اللّه كه در آن عصر با عنوان
((حاج آقا روح اللّه ))
آقايان حاج علينقى كاشانى ، خسروشاهى و حاج حسين آقا شالچى و بعضى ديگر را به منزلتان دعوت كنيد، و به آنها بگوييد حوزه در معرض ‍ خطر است ، مبلغى به عنوان وام بدهيد، تا آقاى بروجردى شهريه اين ماه را بدهد، بعد كم كم وجوهات مى رسد و وام شما پرداخت مى گردد.
آقاى فلسفى مى نويسد: چون موضوع مربوط به آية اللّه بروجردى بود، فكر كردم بهتر است خود ايشان را ببينم و بپرسم آيا اجازه مى دهند، چنين اقدامى كنم . به قم رفتم و به محضرش رسيدم و ماجرا را عرض كردم ، ايشان با كمال صراحت و متانت فرمود:
خداوند هرگز مرا از عنايت خود، محروم نفرموده است ، من به خدا حسن ظن بسيار دارم ، اين مطلب مالى را با آنها در ميان گذاشتن و مطالبه كمك كردن ، با حسن ظنى كه من به خدا دارم سازگار نيست ، اگر پولى از وجوه رسيد كه به طلاب مى دهم و گرنه از كسى تقاضا نمى كنم .
عرض كردم :
خوانده مى شد، نامه محرمانه اى براى آقاى فلسفى (خطيب توانا و مشهور) فرستادند كه در قسمتى از آن نامه چنين نوشته شده بود:((به عنوان قرض از آنها بگيريم نه رايگان )) فرمود:
((خير، من به خدا حسن ظن دارم )).
فرداى آن روز خدمت ايشان براى خداحافظى رفتم ، در آنجا حاج احمد خادمى و ديگران گفتند: ديروز عصر وجه قابل ملاحظه اى از كويت رسيد و پرداخت شهريه طلاب شروع شده است ، به محضر آية اللّه بروجردى رفتم و عرض كردم بحمداللّه خداوند يارى نمود، فرمود:
((آرى ! يارى فرمود و باز يارى مى فرمايد.))
آرى ارتباط آقاى بروجردى با ذات پاك خداوند اين گونه قوى و تنگاتنگ بود، و بر حسب روايات و به تعبير خودشان ، حسن ظنى به ذات اقدس ‍ الهى داشت
سر گذشتهاي عبرت انگیز نويسنده : محمد محمدي اشتهاردي

ارتباط روحی با آقا

رسـیـدن بـه محضر حضرت بقیّة اللّه الاعظم یك راه دارد آن هم این است كه سنخیّت روحى با ایشان پیدا كنید. تزكیه نفس كنید، خودتان را به كمالات روحى برسانید انسانى بـاشـیـد از نظر عقاید، از نظر اعمال ، از نظر افكار، همان طورى باشید كه امام عصر (روحى فـداه ) مـى خـواهـنـد، دقیقا در صراط مستقیم هستید. چرا كه این جادّه خیلى دقیق است و هم راه راست است . بدون هیچ پیچ و خمى چون صراط مستقیم است . ولى چون در جادّه هستید باید فرمانتان را مـحـكم نگه دارید نه نیم میلیمتر طرف راست و نه طرف چپ بچرخانید چرا كه مى روید در ته درّه ، بـایـد خـیـلى حـواستان جمع باشد. كه نه افراط داشته باشید و نه تفریط نه آن قدر محتاط و وسواسى باشید نه آن قدر بى بند و بار، فرقى نمى كند هر دو طرف مى افتید در تـه درّه . ماها اكثرا خیال مى كنیم كه وسواسى ها آدمهاى خوبى هستند در حالى كه فرقى نمى كـند هر دو افتادن در درّه است منتها آن شخص رفته و عیّاشى كرده و خوشگذرانى كرده و افتاده در درّه و ایـن شـخـص وسواسى با زحمت و ناراحتى خودش را انداخته ته درّه چه انسان در نماز فـحـش بـدهد نمازش باطل است چه در نماز از روى وسواس چند بار كلمه اى را تكرار كند. آیا هـیـچ وقـت مـتـوجـّه شـدیـد كـه كـمـتـر افـرادى هـسـتـنـد كـه در حـلال و حـرام وسـواس داشـته باشند در حالى كه در طهارت و نجاست بیشترین افراد وسواس دارنـد اگـر انـسـان قـدرى روى حلال و حرام توجّه كند دست و پاى شیطان را مى بندد ولى در نجاست و طهارت هر چه وسواس داشته باشید به نفع شیطان است و به ضرر شما نه افراط نـه تـفریط این مى شود صراط مستقیم ، صراط مستقیم یعنى پیغمبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله و سـلّم ) صـراط مـسـتـقـیم یعنى على بن ابیطالب ( علیه السّلام ). صراط مستقیم یعنى امام زمان ( علیه السّلام ) و رسیدن به امام زمان ( علیه السّلام ).
از سخنان حکیمانه دانشمند محترم استاد سید حسن ابطحی
کتاب انوار صاحب الزمان عج تالیف
دانشمند محترم استاد سید حسن ابطحی

آقا بیا و آشنای غربت جمعه

آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد

شاید دعای مادرت زهرا بگیرد

آقا بیا تا با ظهور چشم‌هایت

این چشم‌های ما کمی تقوا بگیرد

آقا بیا تا این شکسته کشتی ما

آرام راه ساحل دریا بگیرد

اقا بیا تا کی دو چشم انتظارم

شب‌های جمعه تا سحر احیا بگیرد

پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت

تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد

اقا خلاصه یک نفر باید بیاید

 تا انتقام دست زهرا را بگیرد
"علی اکبر لطیفیان"
www.tebyan.net

ای آشنای غربت جمعه ظهور کن یک مرتبه ز کوچه ما هم عبور کن

حک شد به روی بال قنوت نمازمان این خواهش قدیمی آقا ظهور کن

چشم انتظار قایق صیاد مانده‌ام محض خدا بیا و مرا صید تور کن

من را که دور مانده‌ام از خاک کربلا آقا بیا و همسفر بال نور کن

یک شب بیا میان حسینیه عزا یادی ز روضه‌های كنار تنور كن

"شمس" سایت تبیان

بقیع

در جهان، هم شأن و همتايى، كجا دارد بقيع           چون كه يك جا، چار محبوب خدا دارد بقيع

نور چشمان رسول و، پور دلبند بتول                       صادق و سجّاد و باقر، مجتبى دارد بقيع

خلق شد عالم ز يُمنِ خلقت آل عبا                        يك تن از آن پنج تن آل عبا دارد بقيع

همدم دلدادگان و محرم محراب راز                         هست زين العابدين، بنگر چه ها دارد بقيع

حاصل آيات قرآن، باقر علم رسول                           وارث فضل و كمال انبيا دارد بقيع

صادق آل محمّد، ناشر احكام حق                          دين و دانش را، رئيس و پيشوا دارد بقيع

در نظر آيد، زمين بر چرخ سنگينى كند                     بس كه خاكش گوهر سنگين بها دارد بقيع

گرچه تاريك است و در ظاهر ندارد يك چراغ               همچو ايوان نجف نور و صفا دارد بقيع

رازها گويد به گوش شب در اين جا كهكشان            رمزها از خلقت ارض و سما دارد بقيع

اختران حيران و مه مات است و شب غرق سكوت      يا كه پاس احترام اوليا دارد بقيع؟

سايه ها نجواكنان بر مدفن اين چار تن                    كرده شب گيسو پريشان؟ يا عزا دارد بقيع؟

سر به ديوارش زند هر كس از اين جا بگذرد              در سكوتش، ناله ها و گريه ها دارد بقيع

چار معصومند و دورند از حريم جدّشان                     شكوه ها از دشمنان مصطفى دارد بقيع

مى كند محكوم ظالم را، به هر دور زمان                  گفته ها با زائران آشنا دارد بقيع

بشنو از اين قبرها، بانگ: اَنَا الْمَظْلوم را                    تا كه مهدى باز آيد، اين ندا دارد بقيع

تا شود ثابت، كه نور حق نمى گردد خموش              گرچه ويران شد، جلال كبريا دارد بقيع

ناله اُمُّ البَنين با اشك زهرا همدم است                   در غبار غم جمال كربلا دارد بقيع

http://beytolzahra.blogfa.com

شفاى مسموم در حال مرگ

جوان مى گويد: 

«به دليل مسموميّت، چند روزى در بيمارستان نمازى شيراز بى هوش بودم. پزشكان از مداواى من قطع اميد كرده بودند. برادرم كه در آن لحظات كنار تخت من بود، مى گفت: ديدم كه خط صافى روى صفحه اى كه نوار قلب را نشان مى داد، ظاهر شد. 

او گريه مى كند و خود را روى من مى اندازد. دكترها او را از اتاق بيرون مى برند و دستگاه ها را از بدن من جمع مى كنند. آنها مى خواستند جنازه ام را تحويل دهند كه ناگهان آثار حيات در من ظاهر مى شود: قلبم شروع به كار مى كند و فشار خون از 3 به 10 مى رسد. پزشكان سريعاً مرا براى دياليز و تصفيه خون به بيمارستان سعدى و صحرايى مى برند. عقيده پزشكان بر اين بود كه اگر دياليز هم مى شدم، باز هم معلوم نبود كه زنده بمانم، اما من زنده شدم.

عمه ام كه زن مؤمن و با تقوايى است و هميشه ائمه معصومين(عليهم السلام)را در خواب مى بيند و 79 سال هم سن دارد، موقعى كه حال من خيلى بد بود و خبر مردن مرا برايش برده بودند، همان شب در خواب امام زمان(عليه السلام)را مى بيند كه حضرت فرموده بودند: نترسيد و ناراحت نباشيد كه ما شفاى جوان شما را از خدا خواسته ايم. خدا جوان شما را شفا خواهد داد. 

عمه ام از خواب بيدار مى شود و بوى عطر آقا را استشمام مى كند و به افراد فاميل خبر شفاىِ مرا مى دهد. ابتدا همه او را مسخره مى كنند، ولى بالاخره معجزه به وقوع مى پيوندد. من نيز بعد از اين معجزه براى قدردانى به مسجد جمكران مشرف شدم».


كرامتهاى حضرت مهدى عليه السلام

واحد تحقيقات مسجد مقدس جمكران

آیا حضرت ولی عصر همسر وفرزند دارند

حضرت ولىّ عصر (صلوات اللّه علیه ) طبعا باید داراى همسر و فرزندانى باشند كه با استدلال علمى و عقلى عرض مى كنم .
مـسـلّمـا یـكـى از سـنـن پـیـغـمـبـر اكـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) ازدواج اسـت حـضـرت رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:
"تناكحوا تناسلوا انّى اباهى بكم الامم " امـر بـه نـكـاح اسـت . یـكـى از مـسـتـحـبـّات مـؤ كـّد ازدواج اسـت . كـه رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) فـرموده :
"النكاح سنّتى فمن رغب عن سنّتى فلیس منّى " ازدواج سنّت من است كسى كه سنّت مرا ندیده بگیرد و ازدواج نكند از من نیست . امام زمـان (صـلوات اللّه عـلیـه ) از یـك چـنـیـن مـساءله اى هیچ وقت نمى گذرد بعلاوه ما فكر نكنیم ازدواج و عمل زناشوئى كار كثیفى است كه ائمّه و انبیاء ( علیهم السّلام ) نمى كنند خیر، غریزه جنسى یكى از قواى بدنى است كه هر چه یك انسان كاملتر باشد این نیرو در او قویتر است .
همان طورى كه ما مى گوئیم :
چشم پیغمبر ( صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) خیلى پر نور بود و احتیاج به عینك نداشت ، گوشش احتیاج به سمعك نداشت ، نیروى جنسى ائمّه و انبیاء ( علیهم السـّلام ) از سـائریـن قـویـتـر بوده است كه روایت هم دارد. بنابراین حضرت ولىّ عصر حتما ازدواج كـرده انـد اگـر بـگـوئیم كه آن حضرت عقیم بوده اند؟ این نقص است و یكى از امراض اسـت كـه مـسـلّمـا حـضـرت ولىّ عـصـر ( عـلیـه السـّلام ) در ایـن جـهـت هـم نقص نداشته اند. پس بنابراین حضرت صاحب الزّمان ( علیه السّلام ) هم همسر و هم فرزند دارند حالا در مدّت هزار و صـد و پـنـجـاه و چـنـد سـال طـبعا هیچ زنى این اندازه سنّ نداشته كه با آن حضرت باشد پس زنهاى متعدّد گرفته اند. در یك زمان ممكن است چند زن نداشته باشند چون اجتماع امروز ما نمى پـسـنـدد ولى بـه هـر حـال هـر زنـى كـه مى مرده ایشان زن دیگرى را انتخاب مى كرده اند به انـدازه رفـع كراهت و با این حساب وقتى كه تنها از امام سجّاد ( علیه السّلام ) تا امروز هشتاد میلیون سیّد در روى زمین باشد بعید نیست كه امام عصر (روحى فداه ) داراى یك میلیون حالا یك مـیـلیـون نـباشند صد هزار فرزند است . مى گوئید پس كو؟ مى گوئیم این طورى بوده ، این مـعناى غیبت است . اگر مساءله جزیره خضراء درست باشد كه آنجا هستند و كجایند ندارد برو و بـبـیـن . اگـر درسـت نـبـاشـد كه من در كتاب "مصلح غیبى " دو راه شرح داده ام . یكى به خاطر اینكه بر هر كسى واجب است كه فرزندش را از فساد حفظ كند پس حضرت ولىّ عصر (صلوات اللّه عـلیـه ) فـرزندانش را در جزیره اى كه انتخاب كرده قرار داده و نگذاشته هم كه در آنجا فـسـاد نـفوذ كند و آنها را از فساد محافظت كرده است كه این نظر خیلى قوى نیست و حتمى نمى بـاشـد و احـتـمـالى است . یك جریان كه از نظر خودم قویتر است این است كه امام عصر ( علیه السّلام ) در هر زمانى محلّى را انتخاب مى كنند كه وجودشان مؤ ثر هم باشد بدون اینكه او را بـشـنـاسـنـد كه ایشان امام عصر (صلوات اللّه علیه ) است . مثلا در تهران اگر كسى بیاید و بـخـواهـد زندگى كند مى پرسند:
تو پسر كه هستى ؟ مى گوید:
نام پدرم حسن است خیلى از افـراد هـسـتـنـد كه اسمشان حسن است حتّى فامیلش هم عسگرى است از كجا معلوم كه پدر حضرت ولىّ عصر ( علیه السّلام ) باشد حضرت با خانواده اى ازدواج كرده مصالحى را هم در آن محیط در نـظـر گرفته كه آن مصالح را هم انجام بدهد هیچ مانعى ندارد و مدّتى هم آن حضرت در آن مـكـان بـوده و او را نـشـنـاخـتـه انـد چـون بـنـاى شـنـاخـتـن نـیـسـت خـودش اِعمال ولایت كرده و او را نشناخته اند یك رفتارى كرده كه حتّى زن و بچّه اش او را عادى فرض كـرده انـد هـیـچ مـانـعـى نـدارد انـسـان در خـانـه اى زنـدگـى بـكـنـد زن و بـچـّه انـسـان هـیـچ احـتـمـال هـم نـدهـنـد ایـن آدم فـوق العـاده اى اسـت . اولیـاء خـدا اكـثـرا هـمـین طورند، كراماتى و طـىّالارضـهـائى دارد ولى زن و بـچّه شان هیچ نمى فهمند و متوجّه نمى شوند. و این ممكن است كـه زن و فـرزنـدان حـضـرت ایشان را درك نكنند چند سالى هم باشد فرض كنید تا آخر عمر زنـش بـاشـد بـعـد فرزندان بزرگ شده اند و اینها را كار و كسبى و برنامه اى دستشان داده است . در دنیا هر ده یا بیست یا پنجاه سال نمى شود یك نفر مفقود شود؟ وقتى حضرت اینها را روبـراه ك???فـرزنـدان ??قـل اشـكـالى بـه نـظـر نـمـى آیـد كـه بـرایـمـان سـخـت بـاشـد كـه ایـن مـطـلب را قبول كنیم .
منبع :کتاب ارزشمند انوار صاحب الزمان استاد سید حسن ابطحی

آیـا امـام زمـان ( عـلیـه السّلام ) آینه تمام نماى پروردگار است؟و....

آیـا امـام زمـان ( عـلیـه السّلام ) آینه تمام نماى پروردگار است و تمام صفات الهى در ایشان منعكس است ؟ آیا در این صورت صفات الهى محدود نخواهد شد؟ پـاسـخ مـا:
از روایـات اسـتـنـباطى به این مضمون داریم كه خداى تعالى آن تعدادى را كه از صـفـات خـود در ممكن ، امكان اظهارش بوده در امام زمان ( علیه السّلام ) اظهار كرده است . با یك مثال مطلب توضیح داده مى شود:
یك نفر را تصوّر كنید كه نقّاش بسیار ماهر و زبردستى است یـك تـابـلوى یك متر در یك متر به او مى دهند. طبعا اگر گفتیم روى این تابلو هنرش را پیاده كرده معنایش این است كه هر مقدار این تابلو استعداد داشته هنرش را پیاده كرده نه اینكه هنرش فقط همین است .
مـى دانـیم كه خداى تعالى در تمام صفات ، بى نهایت است . چون ذاتش بى نهایت است صفات ذاتـش هـم بـى نهایت است . امّا در صفات افعالش (كه در اینجا توضیح این مطلب لازم است كه بـگـوئیـم صـفـات پـروردگـار بـه دو قـسـم اسـت :
یـك قـسـمـت صفات ذات و یك قسمت صفات افعال خدا است .
صـفـات ذات ، صـفاتى است كه از خدا به هیچ وجه جدا نمى شود. یعنى تا گفتیم خدا، آنها هم هـسـتـنـد. مـثلا خدا قادر است نمى شود گفت یك زمانى خدا بوده و قادر نبوده . خدا عالم است نمى شـود گـفـت زمـانـى بـوده كـه خدا عالم نبوده ولى مى توان گفت كه خدا بوده ولى رازق نبوده بـلكـه قـدرت بـر رزق دادن را داشـته است و قادر بوده است . مثلا یك نفر نجّارى را خوب بلد اسـت و قادر به نجّارى است ولى تا بحال نجّارى نكرده ، آیا قادر به نجّارى هست ؟ بله ولى تـا كـار را نكرده باشد به او نجّار نمى گوئیم . خدا قادر بر خلقت و رزق دادن و رحم كردن اسـت امـّا اگـر خلق را خلق نكرده رزقى به آنها نداده و كسى نبوده كه به او رحم كند و رحمى نـكرده بوده ولى قادر بر رحم و خلق و رزق دادن هست به او نمى شود رحیم و رحمان و رازق و خـالق گـفـت . هـمـیـن طـور كـه بـه مـن كـه آدم نـكـشـتـه ام و مـى تـوانـم بـكـشـم نـمـى گـوئیـد قـاتـل ، به من كه مى توانم كتك بزنم امّا نزده ام نمى گوئید ضارب . صفاتى كه این طور اسـت صـفـات افعال خدا است صفات افعال یعنى اسم گذاشتن روى كار خدا. اگر به كسى مى گـوئیـد قـاتـل ، ایـن اسـم خـودش نـیـسـت از وقـتـى ایـن كـار را كـرده اسـمـش قـاتـل شـده یـعـنـى قـتـل اسـم كـارش اسـت و چـون او كـرده بـه او مـى گـویـنـد:
قـاتل . ضارب هم اسم زدنش است . نقّاشى اسم كار آن فرد است . به خدا هم وقتى مى گوئید خالق ، اسم كارش است نه اسم خودش ، رحمان اسم كار خدا است رحیم اسم كار خدا است . اسم خـودش نـیـسـت . اسـم خـودش اللّه است اسم خودش عالم و قادر است كه بیشتر اسمهائى كه هست اسم كار خدا است . قاضى الحاجات به خدا مى گوئیم و این وقتى است كه حاجت را برآورده مى كند. مى گوئید:
یا غفّار الذنوب ، اگر همه معصوم بودند و هیچ كس گناه نكرده و خدا هم كسى را نـیـامـرزیـده ، خـدا غـفـّار الذنـوب نـیـسـت یـعـنـى قـادر هـسـت بـر ایـن عمل ولى چون عمل نكرده او را غفّار نمى گویند پس این اسمِ كار خدا است . توجّه داشته باشید كـه اسـم كـار غـیر از اسم ذات است . لذا در تعبیرات این گونه از اسماء را مى گویند اسماء افـعال نه اسماء ذات . در مورد ما هم همین طور است كه ما دو اسم داریم یكى اسممان آقاى نقّاش است یكى آقاى علیرضا. علیرضا را پدرمان روى مجموع وجودمان اسم گذاشته ولى از وقتى نقّاشى كرده ایم ، نقّاش شده ایم .
برای دیدن بقیه پایین رو بخونید
منبع کتاب انوار صاحب الزمان آیت الله سید حسن ابطحی

آیـا امـام زمـان ( عـلیـه السّلام ) آینه تمام نماى پروردگار است؟و....     قسمت دوم

بـنـابراین در صفات افعال پروردگار از این جهت كه یك طرفش تكیه اش به اسم ذات است بـى نـهـایـت اسـت امـّا از نـظـر ایـنـكـه یـك تـكـیـه اش بـه مـوجـودات مـحـدود اسـت ، مـحـدود عـمل مى شود. لذا در صفات افعال چون یك طرف تكیه اش به قدرت پروردگار است خدا بى نـهـایـت قـدرت دارد و بـى نـهایت هم مى تواند خلق كند امّا یك طرفش مربوط به مخلوق است و خالق بودن و رازق بودن او بى نهایت نیست ، یعنى خدا بى نهایت رزق به مخلوق محدود نمى دهـد بـلكـه مـحـدود رزق مـى دهـد و براى همین جهت است كه نمى توانید بگوئید خدا اللّه ترین خداها است .
چون اللّهى جز خدا نداریم كه او اللّه تر باشد او عالم تر و قادرتر باشد چون قادر مطلق و عالم مطلق او است امّا مى توانیم بگوئیم خدا احسن الخالقین است یعنى بهترین خالقها است .
حـضـرت عـیـسـى مـى گـویـد:
"اَخـْلُقُ لَكـُمْ مـِنَ الطـّی نِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ"((23))
هیئت طیر را من از گِل خلق مى كنم ، این را حضرت عیسى مى گوید، پس خالق است ولى خدا احسن الخالقین است .
شما به كسى مهربانى مى كنید ولى خدا ارحم الراحمین است خدا رحیم ترین است مهربان ترین مـهـربانها است . شما چیزى را پرورش مى دهید ربّ هستید پدر و مادر ربّ فرزندانند ولى خدا ربّ الارباب است .
بـنـابـرایـن صـفـات الهـى كـه در ائمـّه اطـهـار جـمـع شـده صـفـات فـعـل خـدا اسـت نـه صـفـات ذات خـدا. یـعـنـى اگـر ائمّه داراى صفات الهى هستند منظور صفات فـعـل خـدا اسـت . خدا رزق مى دهد آنها هم رزق مى دهند خدا مهربان است آنها هم مهربان هستند. خدا سـریـع الرضـا اسـت زود مـى گـذرد ایـنـهـا هـم سـریـع الرضـا هـسـتـنـد. ایـن صـفـات بـه شكل بسیار كوچكترش در یك انسان معمولى هم ممكن است بوجود بیاید ولى در ائمّه اطهار در حدّ زیادش كه ممكن است در وجود یك مخلوق پیدا شود در آنها پیدا شده . لذا آنها مظاهر صفات الهى هستند و به تعبیرى آینه تمام نماى صفات افعال خدا مى باشند.
و با توضیح بالا صفات الهى محدود نخواهد شد.

منبع کتاب انوار صاحب الزمان آیت الله سید حسن ابطحی

ثواب انتظار فرج

 (2) ابو ابراهيم كوفىّ گويد: بر امام صادق عليه السّلام داخل شدم و در حضورش‏
 بودم كه ابو الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام در حالى كه پسر بچه‏اى بود وارد شد من به استقبالش رفتم و سر مبارك او را بوسيدم و نشستم. امام صادق عليه السّلام فرمود:
اى ابو ابراهيم! بدان كه پس از من او امام توست و در باره او مردمانى هلاك شوند و مردمانى ديگر به سعادت رسند، خدا قاتل او را لعنت كند و عذابش را دو چندان گرداند و خداوند از صلب او بهترين اهل زمين و زمان را پس از عجائبى كه از روى حسد بر وى گذرد خارج سازد و ليكن خداى تعالى كار خود را به انجام رساند اگر چه مشركان را ناخوش آيد خداوند از صلب او تتمّه ائمّه اثنى عشر را بيرون آورد و آنان را به كرامت خويش اختصاص دهد و آنان را در سراى قدس خويش جاى دهد. منتظر امام دوازدهم مانند كسى است كه شمشير خود را كشيده و پيشاپيش رسول خدا از وى دفاع كند. در اين هنگام مردى از مواليان بنى اميّه «1» داخل شد و كلام منقطع گرديد و پانزده مرتبه ديگر به نزد امام صادق عليه السّلام آمدم تا باقى كلام را بشنوم و بر آن توفيق نيافتم تا آنكه يك بار به خدمتش درآمدم و او نشسته بود فرمود: اى ابو ابراهيم او برطرف كننده اندوه از شيعيان خود است از آن پس كه سختى و تنگى بسيار و گرفتارى طولانى و جور فراوان پديدار شده باشد (1) و خوشا به حال كسانى كه آن زمان را درك كنند. اى ابو ابراهيم! تا اينجا براى تو بس است. ابو ابراهيم گويد: هرگز با تحفه‏اى باز نگشته بودم كه از اين مژده شادى بخش‏تر و مسروركننده‏تر باشد.
منبع :کتاب ارزشمند كمال الدين-ترجمه پهلوان ج‏2 550 8 - ..... ص : 550
نرم افزار گنجینه روایات نور

تشرف ابو راجح حمامى

در حـلـه بـه مـرجـان صغير, كه حاكمى ناصبى بود, خبر دادند ابو راجح , پيوسته صحابه را سب و سرزنش مى كند.
دسـتـور داد كـه او را حـاضر كنند.
وقتى حاضر شد, آن بى دينان به قدرى او را زدند كه مشرف بههـلاكـت شد و تمام بدن او خرد گرديد, حتى آن قدر به صورتش زدند كه دندانهايش ريخت .
بعدهـم زبان او را بيرون آوردند و با زنجير آهنى بستند.
بينى اش را هم سوراخ كردند و ريسمانى از موداخـل سـوراخ بينى او كردند.
سپس حاكم آن ريسمان را به ريسمان ديگرى بست و به دست چندنفر از مامورانش سپرد و دستورداد او را با همان حال , در كوچه هاى حله بگردانند و بزنند.
آنـهـا هـم همين كار را كردند, به طورى كه بر زمين افتاد و نزديك به هلاكت رسيد.
وضع او را بهحاكم ملعون خبر دادند.
آن خبيث دستور قتلش را صادر كرد.
حاضران گفتند: او پيرمردى بيش نـيـست و آن قدر جراحت ديده كه همان جراحتها او را از پاى در مى آورد و احتياج به اعدام ندارد,لذا خود را مسئول خون او نكن .
خلاصه آن قدربا او صحبت كردند, تا دستور رهايى ابوراجح را داد.
بـسـتـگانش او را به خانه بردند و شك نداشتند كه در همان شب خواهد مرد.
صبح ,مردم سراغ اورفتند, ولى با كمال تعجب ديدند سالم ايستاده و مشغول نماز است ودندانهاى ريخته او برگشتهو جراحتهايش خوب شده است , به طورى كه اثرى از آنهانيست .
تعجب كنان قضيه را از او پرسيدند.
گـفـت : مـن بـه حالى رسيدم كه مرگ را به چشم ديدم .
زبانى برايم نمانده بود كه از خداچيزىبـخـواهـم , لـذا در دل با حق تعالى مناجات و به مولايم حضرت صاحب الزمان (ع ) استغاثه كردم .
ناگاه ديدم حضرتش دست شريف خود را به روى من كشيد, وفرمود: از خانه خارج شو و براى زنو بچه ات كار كن , چون حق تعالى به تو عافيت مرحمت كرده است .
پس از آن به اين حالت كه مى بينيد, رسيدم .
شـيـخ شـمس الدين محمد بن قارون (ناقل قضيه ) مى گويد: به خدا قسم ابوراجح مردى ضعيف انـدام و زرد رنـگ و بـدصـورت و كوسج (مردى كه محاسن نداشته باشد) بود ومن هميشه براىنـظـافـت به حمامش مى رفتم .
صبح آن روزى كه شفا يافت , او را درحالى كه قوى و خوش هيكلشده بود در منزلش ديدم .
ريش او بلند و رويش سرخ ,به طورى كه مثل جوان بيست ساله اى ديدهمى شد.
و به همين هيئت و جوانى بود, تاوقتى كه از دنيا رفت .
بـعـد از شفا يافتن , خبر به حاكم رسيد.
او هم ابوراجح را احضار كرد و وقتى وضعيتش را نسبت بهقبل مشاهده كرد, رعب و وحشتى به او دست داد.
از طرفى قبل از اين جريان , حاكم هميشه وقتىكـه در مـجلس خود مى نشست , پشت خود را به طرف قبله و مقام حضرت مهدى (ع ) كه در حلهاست مى كرد, ولى بعد از اين قضيه , روى خودرا به سمت آن مقام كرده و با اهل حله , نيكى و مدارامـى نـمـود و بعد از چند وقتى به درك واصل شد, در حالى كه چنين معجزه روشنى در آن خبيث تاثيرى نداشت
منبع : خلاصه عبقری الحسان ترجمه سید جواد معلم

عید آمد وعید آمد

عید سعید فطر بر همه مسلمانان جهان مبارک

دعای امروز


الهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان   عج

تقواى واقعى و تقواى غير واقعى

تقوى معنايش (چراغ) است. چراغ اگر دروغ باشد كه ديگر چراغ نيست، حتى اگر ميليونها نفر شهادت بدهند كه اين چراغ است چراغ نخواهد شد.

حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمودند: (فلا يغرنك طنطنة الرجال من نفسك) يعنى حرفهاى مردم تو را گول نزد. تقوى معنايش اين است و براى اين كار بايد انسان زحمت بكشد.

در قرآن كريم خداوند مى‏فرمايد: (يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون) يعنى: ظواهر را ملاحظه مى‏كنند. چه گفتيم، چه كارى انجام داديم، آبرويمان را حفظ كرديم و نظاير آنها، اما توجه به خدا در آن نيست. همان طور كه خداوند در مورد منافقين مى‏فرمايد: (ولا يذكرون الله الا قليلاً) يعنى: خدا را جز در مواردى اندك، ذكر نمى‏كنند.

به همين خاطر است كه تقوى، زحمت كشيدن و توسل به خدا مى‏خواهد، كه اين حالت به انسان دست بدهد، و با سر و صدا و صحبت و نظاير آن نيست، بلكه يك موضوع واقعى است كه در قلب انسان است و مربوط به ظواهر نيست.

مثلا در مورد پهلوانى، اگر همه مردم بگويند فلان شخص پهلوان است اگر او پهلوان نباشد، با اين حرفها پهلوان نخواهد شد و حتى يك نفر را نخواهد توانست به زمين بزند.

بر عكس، اگر كسى پهلوان باشد، حتى اگر همه مردم بگويند فلانى پهلوان نيست، در موقع كشتى‏گرفتن مى‏تواند ثابت كند كه پهلوان است.

همچنين در مورد عالم بودن، اگر كسى عالم نباشد حتى اگر همه مردم بگويند فلان شخص عالم است، او عالم نخواهد شد، و اگر يك مسئله از او بپرسند، نمىتواند پاسخ بدهد.

يكى از علماى كربلا، به افغانستان رفته بود. عالم افغانى كه ميزبان عالم كربلائى بود، از او پرسيد: شما از كداميك از مراجع اجازه داريد؟

عالم كربلائى به او گفت: ما براى اجازه و نظاير آن نيامده‏ايم و طلبه‏اى بيش نيستيم. طلبه افغانى شخص زرنگى بود. از او مسائلى در مورد طهارت، نماز، روزه، زكوة، ديات، قضاء، شهادات و... پرسيد و ميهمان به همه آنها پاسخ داد.

در موقع نماز، ميزبان مهمان را همراه خود به مسجد برد و دست او را گرفته و در محراب قرار داد و به مردم گفت كه‏اى مردم اين شخص از من اعلم است. به او اقتدا كنيد من هم به او اقتدا مى‏كنم چون مردى مجتهد است.

هر امرى، واقعيتش مهم است نه اينكه مردم چه چيزى بگويند.

سعدى مى‏گويد: (مشك آن است كه ببويد نه آنكه عطار بگويد) ممكن است عطار بگويد كه اين مشك نيست، اين سنگ است، شما بو مى‏كنيد و مى‏بينيد كه بوى مشك مى‏دهد و مى‏گوئيد مشك است. برعكس اگر عطار بگويد اين شى‏ء مشك است، قسم هم ممكن است بخورد و يا دو نفر شاهد هم بياورد ولى موقعى كه بو مى‏كنيد مى‏بينيد بوى مشك ندارد و مشك نيست.

بايد كوشش كنيم كه تقواى واقعى در ما ايجاد شود، و خيلى هم كار مشكلى است و فكر نكنيد كه كار آسانى است و به صرف اينكه نمازى خوانديم و حجّى رفتيم و زيارتى كرديم، تقواى ما زياد است. هيچيك از اينها دليل نيست.

دليل تقوى اين است كه ببينيم آيا واقعا قلب ما به خدا مربوط است يا نه؟ و واقعا از خدا مى‏ترسيم و خدا را در برابر خود مى‏دانيم يا خير؟ و فرقى نمى‏كند در كداميك از كارهايمان باشد، در فروش، خريد، رهن، نماز، روزه، مردم دارى، و اخلاق، تجارت، غير آنها.

منبع:کتاب اهمیت تقوا نوشته آیت الله سید محمد شیرازی ره

فراموش نکنیم کی هستیم

در کتاب حکایت پارسایان داستان 93این حکایت را آورده که:
چوپانى به وزارت رسيد . هر روز بامداد بر مى خاست و كليد بر مى داشت و در خانه پيشين خود باز مى كرد و ساعتى را در در خانه چوپانى خود مى گذراند . سپس بيرون مى آمد و به نزد امير مى رفت .
شاه را خبر دادند كه وزير هر روز صبح به خلوتى مى رود و هيچ كس را از كار او آگاهى نيست . امير را ميل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چيست . روزى ناگاه از پس وزير (چوپان ) بدان خانه در آمد . وزير را ديد كه پوستين چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى خواند . امير گفت :اى وزير!اين چيست كه مى بينم ؟ وزير گفت : هر روز بدين جا مى آيم تا ابتداى خويش را فراموش نكنم و به غلط نيفتم ، كه هر كه روزگار ضعف ، به ياد آرد، در وقت توانگرى ، به غرور نغلتد.
امير، انگشترى خود از انگشت بيرون كرد و گفت : بگير و در انگشت كن ؛ تاكنون وزير بودى ، اكنون اميرى .

اماچه خوب است ما هم فراموش نکنیم که اگر هدایت ائمه نبود اکنون در گمراهی وبدبختی به سر میبردیم پس بیایید مهدی فاطمه عج را دریابیم ،بیایید درست شویم

کرامتهای امام زمان عج (شفاى پسر بچه فلج)2

يكى از اعضاى هيئت امناى مسجد مقدّس جمكران، كه بيش از بيست سال است كه توفيق خدمت به اين مسجد را دارد، چنين نقل مى كند:  

«دقيقاً خاطرم نيست كه سال 51 بود يا 52. شب جمعه اى بود و من طبق معمول به مسجد مشرف شده بودم. جلوى ايوان مسجد قديمى، كنار مرحوم حاج ابوالقاسم ـ كارمند مسجد كه داخل دكه مخصوص جمع آورى هدايا بود ـ نشسته بودم. نماز مغرب و عشا تمام شده بود و جمعيت كم و بيش مشرف مى شدند. ناگهان خانمى جلو آمد در حالى كه دست دختر 12 ساله اش را گرفته بود و پسر بچه 9 ساله اى را هم در بغل داشت. نگاهى كردم و گفتم: بفرماييد! امرى داشتيد؟ 

زن سلام كرد و بدون هيچ مقدمه اى گفت: من نذر كرده ام كه اگر امام زمان(عليه السلام) امشب بچه ام را شفا دهد، پنج هزار تومان بدهم. حالا اول مى خواهم هزار تومان بدهم. 

پرسيدم: آمدى كه امتحان كنى؟ 

گفت: پس چه كنم؟ 

بلافاصله گفتم: نقدى معامله كن; با قاطعيت بگو اين پنج هزار تومان را مى دهم و شفاى بچه ام را مى خواهم!  

كمى فكر كرد و گفت: خيلى خب، قبوله. و بعد پنج هزار تومان را داد; قبض را گرفت و رفت. 

آخر شب بود و من قضيه را به كلّى فراموش كرده بودم. خانمى را ديدم كه دست پسر بچه و دخترش را گرفته بود و به طرف دكّه مى آمد. به نظرم رسيد كه قبلا دختر بچه را ديده ام، ولى چيزى يادم نيامد. زن شروع به دعا كردن نمود و تكرار مى كرد و مى گفت: حاج آقا! خدا به شما طول عمر بدهد! خدا ان شاءاللّه به شما توفيق بدهد! 

پرسيدم: چى شده خانم؟ 

گفت: اين بچه همان بچه اى است كه وقتى اول شب خدمتتان آمدم بغلم بود. و بعد پاهاى كودك را نشان داد. كاملا خوب شده بود و آثارى از ضعف يا فلج در پسرك نبود.  

زن سفارش كرد كه شما را به خدا كسى نفهمد. گفتم: خانم! اين اتفاقات براى ما غير منتظره نيست. تقريباً هميشه از اين جور معجزه ها را مى بينيم.  

گفت: هفته ديگر ان شاءاللّه با پدرش مى آييم و گوسفندى هم مى آوريم. هفته بعد كه آمدند، گوسفندى را ذبح كردند و خيلى اظهار تشكر نمودند. بچه را كه ديدم، او را بغل كردم و بوسيدم.


كرامتهاى حضرت مهدى عليه السلام

واحد تحقيقات مسجد مقدس جمكران 

انتشارات مسجد مقدس جمكران