ابو غالب زرارى روايت مى‏كند كه: در كوفه با زنى از طايفه «بنى هلال»- كه لباس خزّ

 

مى‏فروختند- ازدواج كردم. و خيلى به او محبت پيدا نمودم.

روزى ميان ما مرافعه‏اى رخ داد و من خشمگين شدم. و اين خشم من منجر شد كه

او از خانه برود. چون او در طايفه خود داراى مكنتى بود، ديگر برنگشت. و من از اين

مسأله خيلى ناراحت شدم. لذا آماده گشتم تا به مسافرت بروم. با پيرمردى از

نزديكان آن زن به سوى بغداد روانه شديم. و در آنجا كارهايمان را انجام داديم. و به

خانه ابو القاسم بن روح- كه خود را از خليفه مخفى نموده بود- رفتيم. و سلام كرديم.

ابو القاسم، مقابل من كاغذى نهاد و گفت: اگر حاجتى دارى در اينجا اسمت را

بنويس. من نيز اسم خود و اسم پدرم را نوشتم. كمى نشستيم و بعد، از او

خداحافظى كرديم. و به سوى سامرّا روانه شديم. و آنجا هم زيارت كرديم و برگشتيم.

و به خانه ابو القاسم آمديم. او آن نامه را بيرون آورد و آن را با نوشته‏هاى‏ ديگر پيچيده

بود تا اينكه به اسم من رسيد. و به من داد. ديدم با خط روشن در آن نوشته شده

است:
«اما زرارى، در حال زن و شوهر، پس خدا به زودى ميان شما صلح برقرار خواهد

ساخت» و هنگامى كه نام خود را روى نامه نوشتم، مى‏خواستم كه از آن حضرت

بخواهم تا دعا كند بين ما صلح برقرار شود، ولى يادم رفت. و فقط نام خويش را

نوشتم. و جواب همان گونه آمد كه در خاطرم گذشته بود، اما نگفته بودم.

بعد از آن از شيخ ابو القاسم خداحافظى كرديم و از بغداد به كوفه آمديم. روز آمدنم يا

فرداى آن روز، برادران همسرم آمدند و به من سلام كردند و از من معذرت خواستند.

و همسرم با بهترين وجه به خانه‏ام برگشت. و ديگر ميان من و او اختلافى پديد نيامد.

و بدون اجازه من از منزل بيرون نرفت تا اينكه از دنيا رفت‏

 


 

منبع :جلوه‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام، ص: 365 نرم افزار گنجینه دوایات نور

پایگاه اینترنتی عصر ظهوردراين سايت شما ميتوانيد مطالب مختلف از قبيل :عقائد ،مهدويت،تزکيه نفس،زندگينامه بزرگان،احکام،جلوه هاي اعجاز ائمه ،حکمت ناب(سخن بزرگان)،بانک سوالات
داستانهاي بيدار کننده،شگفتيهاي آفرينش،کمال ادين و....را بخوانيدهمچنين شما ميتوانيد با عضويت در اين سايت هم از امکانات استفاده کنيد وهم سايت يا وبلاگ مذهبي خود را در بخش ويلاگها يا سايتاهي مذهبي قرار دهيد