مكرّر قلبا و عملا و لسانا به او اظهار محبّت مى فرمود كه روایات فراوانى در كتب سنّى و شیعه در این باره ذكر شده است .

در پرانتز، این مطلب قابل ذكر است كه بگوئیم .

(شـایـد هـنـوز جـمـعـى نـتـوانـنـد بـفـهـمـنـد كـه فـرزندان دخترِ انسان مانند فرزندان پسر انسان صددرصد به پدربزرگ منتسب اند.

ولى قـرآن و ده هـا روایـت و عـلم "ژنـتـیـك " ثابت كرده كه اگر مادر در انعقاد نطفه فرزند نقش بیشترى از پدر نـداشـتـه بـاشـد لااقـل نقشش با پدر مساوى است (كه ما این مطلب را مفصّلا در كتابهاى دیگرمان اثبات كرده ایم ((4))

و دیگر در اینجا كه بناى اختصار را داریم اطاله كلام ، نمى دهیم .) حضرت امام مجتبى ( علیه السّلام ) داراى صفات نیكوئى بود كه خداى تعالى او را براى مردم جهان الگو قرار داده بود.

او در دوران عمرش همیشه طرفدار حق بود و نمى خواست و نمى گذاشت كسى به كسى ظلم كند.

او بـیـشـتـر از هـمـه خـدا را در كـارهـا مـنـظـور مـى فـرمـود و از خـشـیـت و خـوف خـدا مـى لرزیـد و شـبـهـا مـشـغـول عـبـادت و بـنـدگـى خـدا بـود و هـمـه اعـمـالش مـرضـى پـروردگـار متعال بود.

او وقـتـى از قـرآن كلمه "ی ا اَیُّهَا الَّذی نَ ا مَنُوا" را تلاوت مى كرد مى گفت :
"لبّیك اللّهمّ لبّیك " و به خداى تعالى این گونه پاسخ مى داد و ابراز محبّت مى نمود.

او بـه هـیچ وجه جز راستى و صداقت چیز دیگرى اظهار نمى فرمود و سخنانش مانند آیات قرآن ، محكم و حجّت و حقیقت داشت .

او بیست و پنج مرتبه پیاده از مدینه به مكّه مسافرت فرمود و خانه خدا را زیارت نمود.

او اموال خود را دو مرتبه بین فقرا تنصیف كرد و نیمى از آنها را به آنان انفاق فرمود.

او در بعضى اوقات ایثار مى نمود یعنى همه اموالشان را در مواقع خاص به بعضى از فقرا مى بخشیدند.

او وقـتـى وضو مى گرفت و مى خواست با خداى تعالى هم صحبت شود و به نماز بایستد رنگش مى پرید و از خوف خداى تعالى اعضاى وجودش مى لرزید.

او وقتى به در مسجد مى رسید لحظه اى مى ایستاد و دو دستش را به طرف آسمان دراز مى كرد و مى گفت :
پـروردگـارا، مـیـهـمـان تـو به در خانه ات ایستاده ، پروردگارا، اى نیكوكارى كه گناهكاران با امیدى به در خـانـه ات مـى آیـنـد از كـارهـاى زشـتـى كـه مـن انـجـام داده ام و در مقابل ، عفو و رحمت و نیكى كه تو انجام مى دهى ، درگذر.((5))

پیغمبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود:
من هیبت و حلم خود را به "حسن بن على " ( علیه السّلام ) داده ام .

او داراى حـلم عـجـیـبـى بـود كـه در مـقـابـل دشـمـنان على بن ابیطالب ( علیه السّلام ) صبر مى كرد و از قدرت خدادادى خود، علیه آنان به خاطر بندگى خدا عكس العملى از خود نشان نمى داد و از قدرت خود استفاده نمى كرد.

او كینه احدى جز دشمنان خدا را در دل نداشت و براى خدا دوستان خدا را دوست مى داشت و براى خدا دشمنان خدا را دشمن مى داشت .

او احـاطـه علمى بر ماسوى اللّه داشت و اگر مى خواست از حالات هر موجود ریزى ولو آنكه در اعماق زمین و یا در آسمانها باشد اطّلاع پیدا كند مطّلع مى شد.

او از هرگونه گناه و خطا و سهو و نسیان دور بود و از همه اینها معصوم بود.

او بـه قـدرى بـه خداى تعالى نزدیك بود كه دستش ، دست خدا و چشمش ، چشم خدا و گوشش ، گوش خدا و اراده اش ، اراده الهى محسوب مى شد.

او مـانـنـد رسـول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) داراى خُلق نیكو و عظیمى بود كه مردم از حُسن خُلقش در شگفت بودند.

او مـانـنـد رسـول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) نسبت به مردم به قدرى مهربان بود كه حاضر نبود لحظه اى انسانى در ناراحتى بسر ببرد و به فرموده قرآن مصداق صحیح "عَزی زٌ عَلَیْهِ م ا عَنِتُّمْ"((6))

بود.

او بـه قـدرى سـخاوت داشت كه فقرا و مساكین دائما از خوان احسانش بهره مند مى شدند و مظهر اتمّ "وَ یُؤْثِرُونَ عَلى اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ ك انَ بِهِمْ خَص اصَةٌ"((7))

بود.

او پناه بى پناهان و پیشواى پرهیزكاران بود.

او داراى شـجـاعـتـى بـود كـه اگـر مـصـالح اقتضا مى كرد یك تنه بر تمام لشگریان معاویه و غیره غلبه مى فرمود.

او به قدرى در بندگى خدا و محبّت به خدا كامل بود كه به هیچ وجه غیر خدا را در هیچ كار مؤ ثّر نمى دانست و تنها به خداى تعالى متّكى بود.

او یـك كلمه روى هواى نفس سخن نمى گفت و كلمات او همان سخنان خداى تعالى و پیغمبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) بود.

او واسطه بین خدا و خلق بود.

او وصىّ رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) بود.

او بقیّة اللّه و شریك القرآن بود.

و بـالاخـره اگـر هـر یـك از خـوبـیـهـا در دنـیـا یـاد مـى شـد او اصـل و فـرع و اوّل و آخر آن خوبى بود.((8))

در احـادیـث بـسـیـارى كـه سـنـّى و شـیـعـه نـقـل كـرده انـد آمـده كـه رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود:
كسى كه حسنم را دوست بدارد مرا دوست داشته و كسى كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است .((9))

از رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) پـرسـیـدنـد:
در مـیـان فـامـیـلتـان و اهل منزلتان چه كسى از همه نزد شما محبوب تر است ؟ فرمود:
حسنم ، حسینم ، آنها را خیلى دوست دارم و هر كه آنها را دوست داشته باشد من هم آنها را دوست دارم و بدانید هر كه را مـن دوسـت داشته باشم خدا هم او را دوست دارد و روز قیامت او را به بهشت مى برد و هر كس با آنها دشمنى كند بـا مـن دشمنى كرده و كسى كه با من دشمنى كند با خداى تعالى دشمنى نموده و هر كس دشمن خدا باشد و خدا او را دشمن بدارد وارد جهنّم مى شود.((10))

پیغمبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) مكرّر مى فرمود:
حسنم و حسینم دو سیّد، دو آقاى جوانان بهشت اند.

على ( علیه السّلام ) فرمود:
از رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) شنیدم كه مى فرمود:
محبّت حسن و حسینم آن چنان مرا شیفته كرده كه محبّت دیگران را فراموش كرده ام و خدایم به من امر كرده كه من آنها را و كسانى كه آنها را دوست داشته باشند دوست داشته باشم .((11))

عـلى ( عـلیـه السـّلام ) فـرمـود:
روزى حـسـنـم اظـهـار تـشـنـگـى كـرد.

رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) خـودش از جا برخاست و به جاى آب شیر گوسفندى را دوشید و به او داد.((12))

پیغمبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود:
حسن و حسین مانند دو چشم اند براى من .((13))

امـام بـاقـر ( عـلیـه السـّلام ) فـرمـود:
حـضـرت امـام حـسـیـن ( عـلیـه السـّلام ) در مـقـابـل حـضـرت امـام حـسـن ( عـلیـه السـّلام ) بـه خـاطـر احـتـرامـى كـه بـراى آن حـضـرت قائل بود حرف نمى زد.

"امام مجتبى ( علیه السّلام ) در سنّ هشت سالگى "

در روز وفـات پـیـغـمـبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) كه حضرت امام مجتبى ( علیه السّلام ) هنوز نوجوان هشت سـاله اى بود و ناظر وفات جدّ بزرگوارش رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) بود، در گوشه اى ایستاده و زار زار گریه مى كرد و به صورت پیغمبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) با مهربانى و قیافه معصومانه اى نـگـاه مـى كـرد. پـیـغـمـبـر اكـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) او را طـلبیدند و در آغوش كشیدند و صورت به صـورتـش گـذاشـتـنـد و او را مى بوسیدند و مى بوئیدند و به كسانى كه دور بسترشان جمع شده بودند مى فرمودند:
حسنم را احترام كنید و باید او را دوست داشته باشید.

حضرت امام مجتبى ( علیه السّلام ) پس از رحلت رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) مصیبتهاى زیادى دید.

او ناظر گریه هاى مادر عزیزش فاطمه زهراء ( سلام اللّه علیها ) كه در فراق پدر بزرگوارش پیغمبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) اشك مى ریخت ، بود.

او بـى وفـائى مـسـلمـانـان را بـعـد از وفـات رسـول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) نسبت به ذوى القرباى آن حـضـرت مـى دیـد و از ایـنـكـه آنـهـا بـه دسـتـور قـرآن كـه فـرمـوده بـود:
بـایـد ذوى القـربـاى رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) را دوسـت داشـتـه بـاشـیـد، عمل نمى كردند در شگفت بود.

او در سنّ هشت سالگى به چشم خود دیده بود كه چگونه مادر عزیزش را بین در و دیوار فشردند و پهلویش را شكستند و محسنش را سقط كردند.

او بـه چـشم خود دیده بود كه مادرش روى زمین افتاده و ناله مى كند و تنها كسى كه مى توانست از او پرستارى كند و سرش را به زانو بگیرد "فضّه خادمه " بود.

او مـى دید كه پدرش على بن ابى طالب ( علیه السّلام ) را به طرف مسجد مى كشند و او را مجبور به بیعت مى كنند.

او سـیـلى خـوردن مـادر عـزیـزش را دیده بود و اشك مظلومانه فاطمه اطهر ( سلام اللّه علیها ) را كه بر گونه هایش دائما جارى بود ملاحظه كرده بود.

او نـاله هـاى مـادرش فـاطـمه زهرا ( سلام اللّه علیها ) را كه در سنّ 18 سالگى از دنیا مى رفت مى شنید و به خـود مـى پیچید و اشك مى ریخت و به خاطر بندگى خدا و به خاطر تفرقه نینداختن بین مسلمین حرفى نمى زد و اقتدا به پدر بزرگوارش على بن ابیطالب ( علیه السّلام ) در مظلومیّت مى فرمود.

او لحـظـه شـهـادت فاطمه زهرا ( سلام اللّه علیها ) را كه سخت ترین لحظات زندگیش بود، دیده بود و خود را بـه روى سـیـنـه مادرش انداخته بود و لبهاى بى رمق مادرش را مى بوسید و عرق سرد از صورت مادرش خشك مى كرد.

او در آن نـیمه شب كه حضرت امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) به همه دستور سكوت داده بود و بدن فاطمه زهرا ( سـلام اللّه عـلیـهـا ) را دور از چـشـم اصـحـابِ پـیـغـمـبـر ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) غـسل مى داد و كفن مى كرد و به خاك مى سپرد در گوشه اى ایستاده و آهسته اشك مى ریخت و نزدیك بود كه قلب نازنینش از بدنش خارج شود كه على بن ابیطالب ( علیه السّلام ) فاطمه زهرا ( سلام اللّه علیها ) را كفن كرده و فرمود:
بـیائید و در آخرین مرتبه مادرتان را در آغوش بگیرید و با او وداع كنید كه این آخرین دیدار شما از بدن مطهّر او در دنیا خواهد بود و دیگر او را نمى بینید مگر در بهشت .

وقـتـى ایـن رخـصـت داده شـد عـقـده دل حـضـرت امـام مـجـتـبـى تركید و با صداى بلند گریه مى كرد و مى گفت :
واحـَسْرَت ا از جدائى مادرم فاطمه زهراء ( سلام اللّه علیها )، مادرم ، سلام مرا به جدّم پیغمبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) برسان و به او بگو ما بعد از تو یتیم شدیم ، بى مادر شدیم و مرتّب اشك مى ریخت .

على ( علیه السّلام ) مى گوید:
خـدا را شـاهـد مى گیرم كه وقتى فرزندان فاطمه ( سلام اللّه علیها ) به روى بدن آن حضرت افتاده بودند و صورت او را مى بوسیدند و اشك مى ریختند دیدم ناگهان فاطمه ( سلام اللّه علیها ) ناله اى كرد و آهى كشید و دسـتـهـا را از كـفـن بیرون آورد و حسنم و دیگر فرزندانش را در آغوش كشید و آنها را به خود مى فشرد و آنها را روى سینه خود نگه داشته بود كه صداى هاتفى از آسمان به گوشم رسید كه مى گفت :
یا اباالحسن ، حسن و حـسـین را از روى سینه مادرشان بلند كن به خدا قسم ملائكه آسمان همه مى گریند خدا و رسولش مشتاق ملاقات فاطمه زهرا ( سلام اللّه علیها ) هستند.((14))

"حضرت امام مجتبى ( علیه السّلام ) بعد از شهادت فاطمه زهرا ( سلام اللّه علیها )"

بعد از شهادت حضرت فاطمه زهرا ( سلام اللّه علیها ) حضرت امام مجتبى ( علیه السّلام ) همیشه غمخوار پدر. و بـازوى پـر تـوان پـدر. و عـزیـز پـدر، بـود. پـدر مـهـربـانـش را كـه هـمـه چـیـزش بـود در مقابل دشمنان تنها نمى گذاشت و همیشه در همه كار به او كمك مى كرد.

او وقـتـى بـه حدّ بلوغ رسید آن چنان مورد توجّه و محبّت مردم قرار گرفته بود كه مردم جان و مالشان را از او دریـغ نـداشـتـنـد. و بـا اصـرار زیـاد دختران و زنان مسلمان دوست داشتند ولو براى یك ساعت یا یك روز به عقد ازدواج آن حـضـرت درآیـند و به این وسیله نزد رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) و فاطمه زهرا ( سلام اللّه علیها ) سرفراز باشند.

امام مجتبى ( علیه السّلام ) هم بعضیها را كه با محبّت و با اخلاص اصرار مى كردند براى رضاى خدا و ایجاد الفـت بـیـن قـبـائل و شـیـعـیـان عـلى بـن ابـیـطـالب ( عـلیـه السـّلام ) قـبـول مـى فـرمـود. لذا در اكـثـر كـتـب تـاریـخ بـراى آن حـضرت همسران زیادى نوشته اند كه اكثر آنها از این قـبـیـل دخـتـران و زنـانـى بوده اند كه براى تبرّك جستن و سرفرازى ، در دنیا و آخرت با آن حضرت ازدواج مى كرده اند لذا مورّخین نوشته اند كه وقتى حضرت امام مجتبى ( علیه السّلام ) از دار دنیا رحلت فرمود سیصد نفر زن كه همه ولو براى ساعتى با آن حضرت ازدواج كرده بودند جنازه آن حضرت را تشییع مى نمودند.((15))

امـام مـجـتـبـى ( عـلیـه السـّلام ) از تـمـام ایـن ازدواجها فقط از سه نفر آنها داراى فرزند شدند. و از این سه زن پانزده پسر و هشت دختر داشتند كه نام آنها از این قرار است :
زیـد - حـسـن مـثـنـّى - حسین - على اكبر - على اصغر - جعفر - عبداللّه اكبر - عبداللّه اصغر - قاسم - عمرو - احمد - اسماعیل - یعقوب - عقیل - محمّد اكبر - محمّد اصغر.

و فاطمه كبرى - فاطمه صغرى - سكینه - امّ سلمه - رقیّه - رمله - امّ الخیر - امّ عبداللّه .((16))

حضرت امام مجتبى ( علیه السّلام ) در دوران زندگى پدر فقط از پدر بزرگوارش اطاعت مى كرد و تحت فرمان آن حـضـرت بـود. یـعـنـى عـلاوه بـر آنـكـه او و پـدرش مـعـصـوم و مـحـفـوظ از خـطـا و اشـتباه و انحراف بودند و مـحال است كه دو نفر معصوم در كوچك ترین مساءله اى با یكدیگر اختلاف داشته باشند، حضرت امام مجتبى پدر بـزرگـوارشـان را امـام و پـیشواى خود از جانب خداى تعالى مى دانستند و لذا در تمام كارها، جزئى و كلّى از آن حضرت اطاعت مى نمودند.

حـضـرت امـام مـجـتـبـى ( عـلیـه السّلام ) همیشه در كنار پدر بودند و با دشمنان آن حضرت مى جنگیدند و سخنان پدرشان امیرالمؤ منین را مى شنیدند.

روزى در جـنـگ صـفـّیـن در كنار پدرشان به دور صفوف لشكر اسلام راه مى رفتند حضرت امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) به فرزندشان امام مجتبى فرمودند:
پسرم این را بدان كه براى پدرت فرقى ندارد كه مرگ به طرف او بیاید یا او به طرف مرگ برود. كنایه از آنكه او منتظر مرگ است و از جان گذشته را به كمك احتیاج نیست .((17))

"تربیت فرزندان "

حـضـرت امـام مـجـتـبـى ( عـلیـه السـّلام ) بـسـیـار مـقیّد بودند كه فرزندانشان را خوب تربیت كنند. لذا فرزند ارشدشان حضرت "زید بن الحسن " به قدرى جلیل القدر و با عظمت بود كه او را متولّى موقوفات و صدقات پیغمبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) قرار داده بودند.

"زید" به قدرى آقامنش و پاك طینت بود كه احدى از او كار بدى ندیده بود.

او بـه قـدرى سـخـىّ و نـیـكـوكـار بـود كـه شـعـرا در مـدح او اشـعـار زیـادى مى گفتند و مردم مسلمان براى كسب فضائل از راههاى دور به زیارتش مشرّف مى شدند.

بـنـى امـیـّه دائما با او خصومت و دشمنى مى كردند لذا وقتى "سلیمان بن عبدالملك " بر سر كار آمد به نماینده خود در مدینه نوشت به مجرّد آنكه نامه من به دستت رسید "زید بن الحسن " را از تولیت صدقات پیغمبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) معزول كن و به فلانى (كه یكى از بنى امیّه و از اقوامش بود) بسپار.

ولى وقـتـى "عـمـر بـن عـبـدالعـزیـز" بـه خلافت رسید نامه اى به والى مدینه نوشت كه "زید بن الحسن " مرد بزرگ و شریفى است و در میان بنى هاشم از همه مسن تر و بزرگتر است به مجرّد آنكه نامه من به دستت رسید تـولیـت صدقات و موقوفات رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را به او بر مى گردانى و به او كمك مى كنى .

نـمـونـه دیـگـر از فـرزنـدان تـربیت شده حضرت مجتبى ( علیه السّلام ) "حسن بن الحسن مثنّى " است كه مورّخین درباره اش نوشته اند:
او جـلیـل القـدر بـود. او جـلالت و عـظـمـتـى داشت كه مردم به او احترام زیادى مى گذاشتند و او را رئیس خود مى دانستند.

او مرد دانشمندى بود كه مردم از علومش استفاده مى كردند.

او مرد باتقوائى بود كه مردم به او اعتماد مى نمودند.

او ولىّ صـدقـات و مـوقوفات حضرت امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) بود و حضرت امام مجتبى ( علیه السّلام ) او را بر این كار گماشته بودند.

و حتّى تا زمان "حجّاج بن یوسف ثقفى " این سمت را داشت .

او با "فاطمه " دختر حضرت "امام حسین " ازدواج كرد و جریانش از این قرار بود كه :
روزى خـدمت عمویش حضرت امام حسین ( علیه السّلام ) مشرّف شد و به او عرض كرد كه یكى از دخترانتان را به مـن بدهید تا او همسر من باشد. حضرت سیّدالشّهداء ( علیه السّلام ) فرمودند:
هر كدام را مى خواهى انتخاب كن ، هـمـه آنـهـا راضـى انـد كـه بـا تـو ازدواج كـنـنـد. او حیا كرد و چیزى نگفت حضرت سیّدالشّهداء ( علیه السّلام ) فرمود:
من دخترم "فاطمه " را براى تو انتخاب مى كنم . زیرا او شباهت بیشترى به مادرم "فاطمه زهرا" ( سلام اللّه علیها ) دختر پیامبر خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) دارد و این زن به قدرى نسبت به آن حضرت با وفا بود كـه وقـتـى "حـسـن مثنّى " از دنیا رفت "فاطمه " دختر امام حسین ( علیه السّلام ) كنار قبر آن حضرت خیمه اى زد و شبها را به عبادت و روزها را روزه مى گرفت و نسبت به او ابراز وفادارى مى نمود. این برنامه را آن مخدّره تا یك سال ادامه داد.

"حـسـن مـثـنـّى " در كربلا در محضر حضرت سیّدالشّهداء ( علیه السّلام ) بود و مجروح شد و اسیر گردید ولى "اسماء بنت خارجه " از "عمر سعد" درخواست كرد كه او را با خود به قبیله اش ببرد و از او پرستارى كند. "عمر سعد" هم موافقت نمود و جراحاتش التیام پیدا كرد و تا سنّ 35 سالگى زنده بود.

او هیچگاه ادّعاى امامت نكرد و خود را به هیچ وجه در نظر مردم به این عنوان معرّفى نفرمود.